وقتی اون هدفون بزرگ غول پیکر رو میذارم رو گوشام انگاری یه سردرد خفیف میگرنی میاد سراغم !و میگه تو اینقدر افکار مسخره داری با پخش این موزیکهــا و پریدن توی هوا میخوای چیو نشون بدی اینکه از حجم زیادی از خستگیت کاسته شده واقعا ؟! یهو هدفون رو خاموش میکنم و میگم ای کاش اینقدر به آدما وابسته نبودم تا حال و روزم این نبود !

هر روز که میرم جلوتر یه حجم انبوهی از آدما رو میذارم کنار و با خودم میگم من میتونم بدون این آدما زندگی کنم و شاید اصلا نبودنشون یه قطره اشکـم از چشمام نیاره ! واقعا چرا؟

حتی از وقتی که دبیرستانَ م تموم شد با بچه ها ارتباطَ م از محدود هم محدودتر شد  ! چون من مثل اونـا نبودم ! اونا تازه خیلی چیزا رو داشتن یاد میگرفتن ولی من از اون راه دور بودم و زیادی با موج اونـها فاصله داشتم ! شاید پاطمه تنها آدم مونده از دوران دبستانَمهِ !که الان رفیق و همکار دانشگاهی منـه :)) خودش میگه تو دل منو قرص میکنی ! البته اینم نمیگفتا چون خودم گفتم اونم گفت . ! گاهی مرگ واجب میشم که زودتر برم و از این انبوه حرفای چرند آدما فرار کنم و قلب هزار تکهَ م رو به ده هزار تکه تبدیل نکنم !ولی وقتی از مرگ و آقای عزرائیل ناامیـد میشم مجبور میشم خودمو بسپورم به ماشین تندر زمان !میرم دقیقا به جای میرسم کـه فقط دلم میخواد کنار هر کدوم که رد میشم یه تف کنم بگم این همون قبلیه !ماشین زمان بگه آره ولی من دارم واقعیتش رو بهت نشون میدم ! مگه تا حالا نشنیدی زمان آدما رو بیشتر نشون میده ! اِه یادم نبود اینــو .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها