وقتی بعد از خوابــای نصف و نیمـه روزانه بیدار شدم ! یادم افتــاد که امسال دیگه هیچگــونه ۱۳۰۰تکرار نمیشه امسال آخرین سالیه که داره تکرار میشه !این تکرار آخرِ پس تمام استفاده رو ببرید :)) ! خواستـَم دست همتـون رو بگیرم ببرم توی اتاقم که از دوتا اتاق دیگه داره نور میندازه و منو یاد آوری میکنه که این آخرین آفتاب اردیبهشت ۱۳۰۰ ! الخصوص۳ام اردیبهشت ۱۳۰۰!
بعدترش رفتم خیابون وقتی برگشتم اذان شده بود یادم رفته بود که روزه ام و باید زودتر برم خونه ! وقتی برگشتم مامان افطار رو آماده کرده بود ودایره آمده بود میگفت دادا کجاست ؟ :)) ! راستی تو راه برگشت مدام با خودم بلند بلند حرف مـیزدم و میخندیدم آخه کسی توی اون مسیر نبود نزدیک خونه بودم ! یهو یه آقایی جلوم ڟاهر شد وقتی کنارم رد شد یه نمه خندید به گمونم پیش خودش گفت دخترِ یا حالش خوب نبود یاهــم کلا امیدی بهش نبود !
درباره این سایت