پچ پچهای من



 سلام به هرکی حرفام رو خوند:) یک کوچولو دیر امدم .

یسری ادما هستن واقعا نیاز به روان درمانگر دارن روان کاوه یا هرچیز دیگه ای که هست آخه چرا تا کی میخوان این اخلاقاشونو تو خودشون نگه دارن .

دلم میخواست حرفام رو بزنم باهاشون خیلیییی محترمانه و مودبانه ولی متاسفانه وقتی حرفای من با اون همه ارزشی که داره یکی ک شعورشم پایینه بیاد سرت بخاطرش داد بزنه قطعا ک نتیجه خوبی نمیده و ارزشی نداره خودمو خراب کنم .

سختی کشیدن در گرو موفقیت می ارزه تو بدترین شرایطم تلاش کنی جواب میده پس تلاش میکنم و تا جایی که نیاز باشه مقاومت میکنیم :))

+عمم خداروشکر خوب شد ^_^


وقتی دلم میگیره هیچشم بی دلیل نیست واقعا ثابت شده اس همیشه وقتی ناراحتم و وقتی تو اوج خوشحالیم قشنگ یه چیزی از وسط دو نصفم میکنه ! 

دیشب به زور خوابیدم که صبح زود بیدار بشم درس بخونم یهو وقتی داشتم صبحانه میخوردم خبر رسید که عمه ام اونی ک از همه مارو بیشتر دوس داره و جان و جهانش ماییم سکته مغزی کرده !!! دیشب ساعت 10 با مامانم حرف میزد 12سکته میکنه اخ خدا این انصاف نیست هنوز یسال نیست پدرم رفته انصاف نیست عمه ام علیل بشه خدا خودت کمکش کن میدونم که فقط خودتی درمان همه ی دردها سخته امروز دومین نوه ات توی راه باشه تا بیاد بدنیا ولی مادربزرگش روی تخت بیمارستان باشه .

همه دیدگاه بدی نسبت به عمه ها دارن خصوصا بچه هایی که خانواده مادریشونو بیشتر دوس میدارن ولی من بخلاف همه چیز و همه کس تو دنیا یه عمو دارم ک خیلیییی دوسش دارم و از بین عمه هام همین عمم بیشتر از همه دوسش دارم و بین خاله هام خاله بزرگم ، بقیه رو دوس دارم ولی ن اون چیزی ک دلم رو بدرد بیاره اینا برای من یه چیز دیگه هستند ♥♡

خدایا برای شفای عمه عزیزم امن یجیب میخوام توهم خدایی کن و مشکل و بلا رو از سرش رفع کن .


نمیدونم چرا ، چرا یهو دلم از عالم و ادم گرفت گرمم شد قلبم تند تند زد ! 

چه اشتباهی کردم من ! ولی اشتباه نکردم یه نوع اعتماد بنفسه بذار بدونه منم دارم تلاش میکنم منم میخوام اونی بشم ک میخوام .

نمیدونم چرا اینجوری شدم یهو *_*

خیلی بده از ی سری ادما بدت بیاد خیلییییی خیلییی بده ! کاش اصلا اینجور نشه واقعا ! ولی عجیب از ی سریا بدم امد چراشو خودمم نمیدونم 

نمیدونم چرا دلم نمیخواد دیگه پر مفهوم بنویسمش!


امروز رو نمیدونم چجور سازمان دهیش کنم دوتا کلاسا رو لغو کردم :/

اول تمیز کاری بعدشم به خودم رسیدن !خودمم در عجبم چجور وقت میکنم به خودم برسم چند روز پیش موهام اذیتم میکرد واقعا وقت ارایشگاه رفتنم نداشتم یه قیچی ورداشتم موهامو زدم بعدشم نشستم به موهام نگاه کردم ^_^ از خود راضی یا خود شیفته نیستم ولی قشنگ بود خدایش :')

من برم به کارام برسم که خیلیییی زیاده خیلییییی !!

کاش من همه فنه حریف بودم کاش منم یکی داشتم کمکم میکرد کاش یکی بود که بگه بهم تو بشین درس بخون من برات اتاقتو ، زندگیتو تمیز میکنم ولی دریغاا خصوصا الان دیگه مامانمم مریضه !

خدایا هیچ مادری دردش نیاد که من با این درد مامانی خیلی اذیت میشم !


وقتی اعصابت خورده و خودتو گم میکنی بجا جنگو دعوا دق و دلی سر بقیه خالی کردن ناهارت و بخوری سرت رو بکنی زیر پتو و تا سر پتو رو بکشی به خودت و به هیچ احدوناسی فکر نکنی و به خودت بگی اروم باش پرستش درس میشه تازه تو اولشی چته چرا این همه به خودت سخت میگیری آخه .

امروز میرم پیش خانم دکتر جهت مشاوره حتما باید بش بگم این اتفاقا مزخرف ریشه در کجا داره که منم سخت تر از اونم :|


اگه بگم هدفم از سریای قبلم بیشتر و مهم تر شده دروغ نیست .

یه سری چیزا باید باشند تا همه چیز اوکی باشه .

مثل: ورزش کردن و گاهی اهنگ پلی کردن ولی ورزش از اهنگ پلی کردنم مهم تره و نقش اساسی داره خدایش .

باید تمام تلاشم رو بکنم حتی شده برای یک بار دیگه ام که شده قویتر پاشم نکه بگم الان شرایط فعلیم بده نه ولی اونی نیست که باید باشه راضیم نکه راضی نیستم ولی مطمئنم میشه که راضی ترم باشم اوکی و مفید باشم در هر صورت .

روی یه چیزایی کار کردم و تونستم ازشون دلبکنم ولی یه چیزایی هنوز ریشه در من میدونه !! گاهی وقتا قشنگ مسیرت عوض میشه سخت نیست به همین راحتی به همین ارومی و منفعه :)

چالش Fat ده روزه گرفتم و برای ده روز برنج تعطیل برای ده روز با سوپریهای خیابون خدافظی میکنم برای ده روز با هر چیزی که در اضافه وزنم موثر خدافظی میکنم .

بعد از چالش Fat چالش دوری از دنیای مجازی دارم برای 21 روز باید به برنامه روتین برسم باید یکم برنامه ریزی شده برم جلو .

استارت فصل دو رو زدم و امشب فصل یک زیست 1 هم بسته میشه .

باید تلاشم رو بکنم ولی خدایش ناامید نیستم حتی اگه سال اولم قبول نشم و پشت کنکور بمونم ناامید نیستم و برای خودم برنامه ها دارم .

ولی میخوام این چند ماه مونده تلاش کنم حتی اگه خسته بشم میخوام به واقعیت دست پیدا کنم میخوام به اونی که منو از مجموعه اش انداخت بیرون و گفت تو برو به درمان افسردگیت برس بگم که تلاشم رو کردم راه هایی رو سر راه خودم اوردم که تو و هیچ کس دیگه قادر به اوردنش نبودید .

نمیخوام تعریف از خودم بدم ولی من میخوام نشونش بدم ولی در عین حال سکوت میکنم و این بهترین جواب برای من در پاسخ به حرفی که چند ماه پیش پشت سرم زد .

خدا جای حق نشسته من جوابت ندم اون مطمئنا جواب دندان شکنی بهت میده .

منو دعا کنید اربعین نزدیک شاید بنده خالصی نباشم شاید اونی نباشم که خدا میخواد باشم ولی مطمئنم دعای شما در حق منو مستجاب میکنه .

ممنونم :*))


الان نشستم تو فکر هیچیم نیستم :))

انگاری ن انگار دیشب گزارش نفرستادم !!! مثلا من دختر خوبیم و همه کارامم کردم:'))) 

خدایش با خودم یه عهدی بستم اگه شکستم خیلی بی چاره هستم :'))) 

سجع داشتا خدایش داشتااا :')))

اینکه خودمو به بابا بستنی دعوت کردم  یکم حس بدی داشت خب ! من پیتزا میخوام مخصوص از اوناش ولی خب یکی خیلییی زیاده خدایش :'))) 

وقتی یک ابان تشریف اوردم بابا بستنی و فستفودی دیگه قاعدتا نباید فسفود بخورم تا 1 اذر :)) 

قوووول شرف میدهم من اگه زیر قولم زدم یکی یه ساندویچ بدم خواننده های عزیزم :)) حالا اینو نشنیده بگیرید باشه ^_^ 

خدایش ای هفته وقت نمیکنم ای همه فعال باشم !!! 


وقتی یه کاسه پر از الوک :') میخوری و بعدش دلت میخواد بخوابی:')

فردا امتحان دارم !!ساعت آخر !!

میخوام بخوابم و صبح زود بیدار بشم مثلا 4 صبح !! واقعا چقدر ای روزا کار هس چقدر بدو بدو و چقدر نرسیدن و در انتها با تلاش بسیار رسیدن :دی

استرس ندارم میخوام بیخیال باشم بابا بقول خانم انصاری دنیا همش یه نیمچه اس با استرس و ترس و ای چیزا بزنیم خرابش کنیم که چه بشه مثلا :')

برم استراحت .

امروز عجب حالی داشت بارون زد و ما ناگهانی با برو بچ مدرسه فلنگو بستیم و بجای سرویس با خط 11(پاهای مبارکمون) برگشتیم و چقدر لذت داشت خدایش:'))

حالا من برم شمام شب زود بخوابید :')


ممنونم از تک به تک دوستان بخاطر تبریکاشون برا قبولی من

خدایا شکرت بخاطر همچی بخاطر دادن خیلی چیزایی که دادی و خیلی از چیزایی که صلاح دونستی که بهم ندی

بازم شکرت .

من انسانم و درستش اینه که انسانیت درونم باشه حتی شده به مقدار کم ولی مطمئنم که بیشترم میشه

خدایا ممنونم بازم بخاطر همچی

یاد گرفتم وقتی من درست میشم که یک چیز برای من عادت بشه اون موقع اس که حال من خوب خواهد شد مطمئنم

میخوام از حالا برای حال خوب خودم تلاش کنم حتی به مقدار کم شاید قبلا یه حرکتایی زده بودم ولی حالا بخاطر شرایط الان باید بیشترش کنم

الان ناراحت نیستم ولی کاش رتبه ام اونی بود که میخواستم و الان راهی اونجایی بودم که همیشه فکرش رو میکردم

بازم به حکمت خدا شکرش نمیدونم چی شد ولی دلم یهو یاد شهدا افتاد خیلی وقته که نرفتم سری بهشون بزنم دلم میخواد برم اماده بشم و برم سری بزنم بهشون یکم اونجا درد دل کنم حتی شده ساعت از ساعاتی عادی گذشته باشه .

دوستان چه خوبه وقتی حالمون بده دعا کنیم دیگه مثل ما تجربه اش نکنه .

 


دیشب در کمال ناباوری رفتم کارنامه کنکورم رو مشاهده کردم واقعا من توی کنکور زبان موفق شدم یعنی واقعا موفق شده بودم ولی چون اینقدر بابت تجربی استرس گرفته بودم دیگه به زبان هم نگاه نکردم:)))

خیلی خنده داره دیشب فوری به خانم معلمم پیام دادم گفتم من قبول شدم صبح کله سحر زنگ زده میگه کی بریم برات فرم بگیریم من فقط میخندیدم اینقدر دوسم داره که حد نداره خودشم میدونه من واقعا عاشقشم یک عشق حقیقی :)))

خدا کنه راه بیوفته دستم خدا خودت کمک کن .

نمیدونم آخر این راه چی میشه واقعا کاش درست بشه .

 


سلام دوستای گل

صدای مارو میشنوید از کنار لب تاب جدید wink

یه ادم خسته که از دیروز مدام جواب تلفن داده و مدام چشمش به کیبرد گوشی بوده و مدام جواب داده که همه دانشگاه ها مجاز شدم ولی  قصد رفتن ندارم و معلومم نیس درس بخونم یا نه به همین راحتی :)))

خسته ام واقعا خسته جسمی و روحی هردو از بس چرندیات دیگرون رو شنوفتم :)))

امیدوارم همه کنکوریا موفق باشند تو زندگیشون همینطور موفق و سرزنده

یادتونم باشه از الان که 18 سالتونه کلی راه های نرفته دارید کلی کار نکرده دارید موفقیت یه شب بدست نمیاد و یه شبه هم از دست نمیره قابل توجه اونی که کنکور سال اینده اولین راهش هست .

و منم یا شروع میکنم به خوندن یا هم راه دیگه ای رو برای زندگی تازه به دوران رسیده خودم انتخاب میکنم.

ولی یه نکته ای بگم که اگه میخوای امتحان بدیو دنبال رتبه خوب هستی حتما اصولی درس بخون از پایه قوی شروع کنید و اما اگه پشت کار قوی داشته باشی شک نکن موفق میشی اینو تجربه من نه تجربه علم ثابت کرده.


نمیدونم چجور دفتر قشنگ زندگی رو ببندم و از تازه شروعش کنم تا یه جاهایی موفق بودم و به خواسته هام رسیــدم ولی از یه جایی دیگه واقعادوست دارم این فصل رو یجور ببندمش و یه دوپینگ دیگه واسه تغییراتم بزنم میدونم زمان بر هستند ولی سخت نیست تلاش میکنم زندگی من یه مراحلی سختی های خودش رو گذروند و الانم سختی داره ولی شرایط خیلی از قبل بهتره من یه آدم مستقلــم و رو پاهای خودم ایستادم .

ولی از حالا تمام لحظاتم رو ثبت میکنم نمیدونم چرا تنبلیم میشه ولی دوست دارم ثبت کنم 


برنامه فردام رو اوکی کردم به هردلیلی که باشه چون دقیقا 1 شهریور اولین ازمون منه !!!

جالبه امروز قرار یه کتاب خوب رو به پایان برسونم بدون هیچ دغدغه ای خیلی عالیه حتما تمومش کنم میام و درموردش توضیح میدم بوسیله این کتاب من خیلی خیلی تغییر کردم به اندازه ای که واقعا من هیچ یک کارام رو برنامه نبود وقت زیادی صرف دنیای مجازی میکردم متاسفانه .

ولی با خوندنش خیلی خودمو بهتر شناختم و بهتر فهمیدم خودم رو این یه پون مثبت بود برای منی که اهمال کاری زیاد داشتم و طفره میرفتم ولی الان دیگه یاد گرفتم و واقعا خوشحالم اونم اینکه خودمو کاملا شناختم چه خوب میشه واقعا .

جالب بدونید اگه اولین صفحه اش رو خوندید مشتاقید تا اخرش رو بخونید ولی اگه کنارم گذاشتیش سخته بری سمتش.


دیروز بعد از اینکه دلم هوای قبر شهدا و امامزاده رو کرد راهی شدم تو راه مدام به خودم میگفتم دختر تو راه های زیادی در پیش رو داری پس لنگ نزن خواهشا به مسائل حاشیه کمتر بپرداز چون این آدما جایی تو زندگیت  ندارن سعی کن خودت باعث حال خوب خودت باشی خودت موفقیت رو یه جور خاصی رقم بزنی یکم سخت هست ولی خوشحالم همون اندازه هم شهامتش رو دارم .

امیدوارم همه دوستام قبول شده باشند و یاهم خودشونو اماده کرده باشند برای موفقیت .

مسائل حاشیه ای زندگی من همه مشکلاتیه که بعد از مرگ پدرم گریبانم رو گرفت و افراد زیادی دخالت میکردن تو زندگیم از امروز افسار زندگیم دسمته خداروشکر .

دوستای گلم توی دنیای مجازی واقعا ازتون بخاطر همه چی ممنونم نظرات تک به تکتون برام ارزشمند هست .

یک دنیا همتونو دوست دارم


امروز صبح توی اینستا پست رو لایک و بعدش آمــده بود کلی چیزای خوب برام نوشته بود منم بی احترامی نکـردم و مقابلش با یه احترام تواستی جواب دادم !

بعد من ظهر مشغول ناهار خوردن بودم گویا زنگ زده بود به گوشی من و من سایلنت کرده بودم از دیشب و بعدش من رفتم اینستا رو چک کردم و پست یکی از دوستان مشترکمـون رو لایک کردم ایشون میبینه و فوری پیام داد میدونستم ازم ناراحت شده بود ولی بازم سکوت کردم و با چند تا نفس عمیق و فکـر کردن بهش پیام دادم گفتم عزیزم کسی بهتر از تو برای من نبوده پس ناراحت نباش از من ، جواب نداد بهم بهش زنگ زدم به هر حال من کوچیکتـر بودم و وظیفه من بود ولی حرفای اون روزش پشت تلفن خیلی ناراحت کننده بود ! همه چیز خوب پیش رفت .

ناراحتم از بابت خیلی چیزا ولی خیلی ام خوشحالم که حال الانم خیلی بهتر از ساعتها پیشمه .

دلیل نداره کی هستی و کجا هستی فقط کافیه باعث حال خوب هم باشیم به همین راحتی به همین آسونی لبخند بزنیم به روی هم باعث قهقهه های بی وقفه همدیگه باشیم .

من حتی امروز ایمان آوردم که اگه بتونم و گاهی واقعا پول داشته باشم بتونم گل بگیرم از بچه های سرچهار راه و بدمش به رانندم حالا هرکی که هست اینجوری دونفر حال دلشون خوبه و سومی که من باشم خیلی خرسند تر از اونام قاعدتا به همین راحتی .

خندیدن آدما این روزا کار آسونی نیست باید تمرین کرد باید تلاش کرد باید واقعا از ته دل وقف یکی باشیم ! ولی از اینجا یاد بگیرم با کارای کوچیک هم دل همدیگرو خوش کنیم.


بالاخره طلسـم رو شکستم و آمدم کتاب رو براتون معرفی کنم این کتاب برای من برای شما و برای کل دنیاست که کارای الکی و بی ربط رو توی مشغله های مهم و حیاتیمون دخالت میدیم یاهم گاهی اوقات هدفمـونو بخاطر چیزای الکــی از دست میدیم خیلی ام طبیعیه ما گاهی واقعا نمیدونیم و ناآگاهـــیم این هیچ اشکالی نداره و هیچ ضرورتی در انجام دقیقش نیست چون واقعا هیج خبری ازش دقیق در دست نداریم .

اگه تصمیم گرفتی بخونیدش حتما تهیه اش کنید و کتابش رو لمس کنید شاید یه مقدار بیشتری باید صرف هزینه کتاب بشه و الکترونیکش شاید خیلی بهتر باشه و نیاز به حمل هم نباشه ولی از نظر من اون خودش جای خودشه که تنبلی ادم رو افزایش میده آخه هیچ کس حوصله اینو نداره ساعتها سرش توی گوشی باشه برای خوندن یک کتاب هرچند ارزشمند هست ولی واقعیتش خیلی سختــه حس لمس کتاب به آدم زندگـی میده جون میده .

از شنبه


من هیچ گونه کاری باهاش نـدارم شاید خودش زنگ بزنه ، امیدوارم حرفایی که پشت تلفن بهم زد بدونه چقدر بد بود بدونه چقدر حال بد منو توی اون حالت بیشتر بد کرد .

من حتی بدترین آدمـا رو هم بخشیـدم ولی هیچ وقت از یادم نمیرن یک روز اینا ناخواسته به خودشــون ضربه میزنند .

بخشیدنی هارو بخشیدم ! 

راستی امروز یه پست پیرامون اون کتابم میذارم شاید بدردتون خورد دوستای گلم و بلاگـرهای عزیز❤

 


چــقدر حالم خرابه چقدر درب و داغــون واقعا شاید خدا داره منو اماده میکنه برای روزای بدتراز این حالت نمیدونم .

از همه آدمــا بریدم حتی اونی که من از خانوادمم بیشتـر میدونستمــش غرورش اینقــدر زیاد هست که لهم کرد به همین راحتی .

به جایی رسیدم که دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم .

اینقدر درون خودم ریختــم که اصلا حواسم به خودم نیست !


امشبــم هنوز بیدارم نمیدونم شاید زیادی حالم خوبه ، شـایدم زیادی حالم بده نمیدونم فقط میدونم بی خوابی زده کلم ! 

امشب تولد داداش بزرگم بود سوپرایزش کـردم خیلی خسته بودم ولی خستگیارو به جون خریـدم ‌چون نمیدونم واقعا بخواد مهاجـرت کنه بره کدوم کشـور و کی برگرده نمیدونم دلم میخواست امشب که همه هستن کنار هم باشیـم بخندیم کنار هم شاد باشیم زمان زیادی رفت ولی الان خوشحالم چون حالم خوبه چون سبکم چون دیگه تخلیه روحی شدم.

من دختر بدی بـودم یه زمانی هنوزم ادعای خوب بودن نمیکنم قابل توجه ! خیلی وقته با خدا حرف نزدم خیلی وقته اون نیت صاف و قلب مهربونم کـدر شده خیلـی وقته دلم چرکینه خیلی وقته به هیچ چیز ایمـان ندارم .

خدایا خودت کاری کن در حق بنده گناهــکارت من هیچ وقت موفق نشــدم چون هیچ وقت نتونستم نیتمو صاف کنـم خدایا چهل زیارت عاشــورام رو از همین امروز صبح با همین عید قشنگ شـروع میکنم !!!

میخوام حال دلـم خوب بشه ، میخوام مفـید باشم ، میخوام بخنـدم از ته دل بخاطر کارایی که باید انجام بدم .

هدفای کوچولو و بزرگمــو آخرش به پایان میرسونم به هر سختی که باشه ! 


نمیدونم چرا شدم مثل دوسال پیش مثل شبایی که گریه میکردم برا اینکه نکنه بابام بمیره نکنه تنها شم نکنه درحقــم نامردی بشه نکنه های زیادی و مثل بارون اشک میریختم .

الان بعد از دوسال مامانم کنارم خوابیده الان ولی من یه ریز درحال گریه کردنم نکنه مامانمم تنهام بذار وای من دیگه هیچکــی رو ندارم وای خدا من چیکار کنــم خدا خودت کمکم کن نمیدونم این فـرای مزخرف چرا میاد تو مخ من آخه ؟ خـدا نظرتو برگردون! من خیلـــــی گناه دارم .


توی راه تماما اشک میریختم از اینکه چرا اینقد زندگی به من سخت میگیره چرا اینقدر من در اذیتم چرا اینقدر حال من حاد و بده ؟ اینقــدر علامت سوال تو ذهنم میومد و هر علامت یه اشک میومد پایین هربار میگفتم دختر محکم باش کنارت کلی آدم نشسته با خودشون درموردت چی میگن حالا بعد باز با خودم میگفتم آخه اونا که تو زندگی من نیستن اونا که جای من نیستن پس دلیلی ام نداره بخوان فکری بکنن درمورد من .

فقط میدونم این حال من منو میخواد که حال خودم رو خوب کنم منم که الان واقعا به هر دری میزنم حالم خوب نمیشه آخه چیکار کنم دیگه .

تحت هر شرایطی میخوام رابطه ام رو باهاش کنسل کنم دوست داشتن خوبه ولی من خیلی این وسط مایه گذاشتم و ضرر کـردم و همین چیزاس که الان حال من بده خودشم میدونه من کم بیارم سراغ هیچ احدی نمیرم این مدل منه یا دستم توی جیب خودمه یا کلا با کسی کاری ندارم !

خدا خودش بزرگه اینو میدونم خودش بارها دستامو سفت کشیده بالا و گفته دلت قرص قرص !! ولــی باز من نق نق میکنم بابت همه چیز ؛ گاهی واقعا آدم کم میاره اگه کسی جای منم بود میپوکید .


امشب همچی به بهترین شکل ممکن بین من و x تموم شد خیلی ام خوب من اینقدر جسمم خوشحاله ولی ناراحتم بخاطر اینکه پشت سرم حرفایی زده که واقعا جلوم چیزه دیگه میگفت !!

جلوم آیینه بودن و پشتم قیچی بودن برام مهم نیست مهم اینه که حالم خوب بشه برای خوب شدن حالم تلاش میکنم تا جایی که بتونم تا جایی که موفقیت برام رقم بخوره من کم نمیارم و دست از تلاش هم نمیکشم .

خیلیا جلوم سنگ انداختن ولی من روی سنگا راه رفتم چون خودم خواستم وگرنه پرش کردن از روی سنگا راحت بود میدونم خدا خیلی بزرگه و خیلی راحت میتونه خیلی چیزا رو سر راه من قرار بده خدایا تو که دیگه فهمیدی من بی جنبه ام پس دیگه منو امتحان نکن اگه میخوای بنده خوبی باشم بذار سرم تو لاک خودم باشه !!!


یه وقتایی توی زندگی کم میاری همه جوره ولی با تمام حال بدت میگی شکر که نشد شکر که این حال رو دارم ولی خوده خوده خودمــــم ! جالبه مگه نه ؟

زندگی ما آدم اونقـدرام سخت نیست ، ولی چاله و چوله زیاد داره برا پر کردن تصمیمــات بزرگ و کوچیکم اجرایی شد برای تکمیل شدن این زندگی .

رشته پر رمز و رازی رو انتخاب کردم و زندگیمو پیچیده ترش کـردم :))

خواستید صورت مسئله رو بدم حلش کنید خبرم بدید :)))


یه خستگــی عجیبی دارم انگـاری کوه کندم ولی سامونش میدم نمیذارم همچی همینجوری بمونه صد در صد !!

خستگیامو در میکنم آخرش به همین زودی زودم سامونش میدم .

همین روزاس که دیگه وقت فکر کردن درمورد همه چیز رو ندارم اینجوری ذهن محدود با آدمای محدودتـــر !

آخر هفته هام پر ، سه روز در هفتمم پره پره !

یکم سخته دس به پس اندازم بزنم ولی چاره ای جز این نیست ، دلم نمیخواد برا چیزایی که ارزش نداره کم بیارم تو زندگی و به همین آسونی جا بزنم .


سلام به دنبال کننده های عزیزم :)))

این روزا تو دور تند بودند و رفتند و منم هم قـــدم همه ی این روزا بودم و چه آهسته و یا چه تند کشیده میشدم سمت موقعیت های گوناگون !

یه چیزایی خوب شد و یچیزایی صد البته بدتر ،سازگاری تنها کاری بود که از دستـم برمیاد اونم توی چنین موقعیت وخیمی که من دارم !

خیلی دوست دارم بنویسـم که چی شده ولی فعلا باید دست نگه داشت در هر صورت چون نمیدونم واقعا تا یکی دوماه آینده چه در انتظارمــه ؟

امیدوارم شمام به تک تک خواسته های دلیتــون برسید :))

راستی یکی از آدمای مجازی ، واقعی شد .


جایی بزرگ شدم که همیشه سخت گیری بود همیشه اذیت بود ولی حالا ادعا میکنند که من از همه آسایش تر بودم ! کجـای این زندگی آسایش بـوده خدا دانـد !من خوب مطلق نبودم ولی خانوادمم خوب نبودن من همیشه شاهد دعوا و بحث بـودم یه روزایی سخت تلاش میـکردم تا از این مکافات فـرار کنم ولی وقتی وارد دبیرستان شدم افت پیدا کردم چون دیگه دغدغه هام خیلی بزرگ بود و غیرقابل حل ! من همیشه گفتم تا موقعی که نتونستم مطلقا خودم باشم نمیتونم برگردم به اون دختر درس خون نمیتونم برگردم به روزای خوب هیچ کسی ام کاری از دستش برنمیاد من بیشتر از هرکسی جلسات مشاوره و روانشناسی رفتم من بیشتر از هرکسی دکتر اعصاب و روان رفتم همه و همه چیز که نیاز بود برای حال خوب من رو انجام دادم ولی هیچی نشد آخرش جز اینکه باید اصلاحیه برا زندگیم تدارک ببینم هرچطور که شده هرجوری که شده ! بدون دغدغه بدون دپرسی .

آخه تا کی من بخاطر بیرون رفتنـامم استرس داشته باشم بخاطر کاری رو انجام بدم استرس داشته باشه ، الان با وجود اینکه پدری نیست ولی با این وجود یه پس انداز کوچولو برام نگه داشت واسه روزایی که کسی نیست دستامو بگیره واسه روزایی که آدمای پر ادعـا فقط ادعــاشون میشه !

امیداورم بتونم توی زندگی بدون نیاز به اجازه یه آدم مستقل بشم یه آدمی بدون نیاز به کمک اون و دیــگری !

#قضاوت_نکنید #دوستـــشان دارم #پست و استخون منن!


عزا داری همه دوستان قبول اجرتونم با امام حسین :)

تا جایی که تونستم از مجالس اونس گرفتم ، ولی از اینکه آشغالا رو میدیدم ناراحت میشدم و تصمیم میگرفتم بیرون نـرم و سعی کنم توی خونا بمونم ولی باز میگفتم شاید هیچ وقت دیگه فرصت عزاداری نباشه واسه من ! 

قضیه دختر آبی رو شنیدید ، همه یه چیز میگن من فقط براش فاتحه خوندم ولی دنبال قضیه نرفتم  ولی ناراحتم واسه خودم و تمام مونث های جامعه که همیشه جز دسته دوم بودیم همیشه تو جامعه به چشـم بد دیدنمون هر کدومم یه جور ناحقی از خانواده رونده شدیم حتی اگه کنارشـــون بودیم و از اونورم به یه مرد دل بستیم که بهـمون گفتن دوستت داریم و با گذر زمان میگن راه باز و جاده دراز آزادی میتونی راحت بری !

 


امشب اولین شبی بود که مامان قلبا اجازه داد من خونه پاطمه (۱)بــمونم ! چون نذری داشتـــن، هرچند کار زیادی نکــردم ولی خب اینکه پیش پاطمه ام خودش خوبه و یکـــم دلگــرم همین بودناییـــم :)

دلـــم میخواد همین روزا مفصل از زندگیم بنویسم ولی سرماخوردگی و سینوزیت مسخره امــــونم بریده

از حالا بگــم قضاوت بیجا موقــوف !


عجیب دلــم گرفته اونم یهویی خیلی حس بدی بود خیلی نمیدونم چجور و از کجـــــا آمد سراغ من آخه!

خدایـــا هیچ وقت حال منو توی محرم این مدلی نکن روزای محرم همش حس غروب جمعه های پاییزی داره دلــــتم بگیره فکر کن چه بلایی سرت میاد !!

از اینکه بی اعصاب میشم یوقتـــایی واقعا غیر قابل باوره! و بســـــیار ناراحت کننده است.


سلام دوستای گلـــم و خواننده های گرامی :))

خیلی وقته ننوشتــم قریب به ۲۰ روز شایدم بیشتر یا کمتــر !!درگــیر بودم درگیر یســـری کارا که هنوز خستگی و بی خوابیاش توی تنمـــه ! واقعا هنوز نمیدونم کار درست رو من کردم یا نه دو هیچ از زندگی باختم .

این روزا فقط بدو بدو بــودم !

اینکه آرومم اینه که دیگه با هیچ کسی هیچ حرفی نـدارم .

خدایا یکم خودت از اون بالا حواست به مـا بنده هات باشه ممنونت میشیم


تمـام این روزا همچی بهم ریخته بدجــور ، خیلی بدو بدو دارم خیلی دارم از جیب میزنم :)) ولـــی خب باید با این مسئله کنار بیام و مسئله یه روز و دو روز نیس باید چهارسال برم و بیام ☺

مسئله مهم موفق شدنه است .❤

من باید قوی باشــم با همه خوب باشــم :))) خصوصـا رفیق جان


سلام :)

خبر از هیچکـی ندارم امیدوارم حال دل همتون خوب باشه دوستان 

خیلی وقته ننوشتم اینجا شاید از یک ماه بیشتر ولی در تلاشــم بنویسم و یکم این حال و هوای دپرسی و چه کنم چه نکنم رو از خودم دور کنم .

روزای من همش در راه تحصیل و یادگیری میگذره ، همیشه زمانبر هست این زندگی برای من تا زندگی بشه :))))

#یه پرستش نق نقــــــــو


حس خوبیه وقتی خواستگار میاد اون سرخشیه میاد سراغت و انگاری قراره با یه گل و شیرینی تموم بشـه بره ولی یوقتــایی میبینی اصلا اون شیرینی که خوردی اصلانـــشم شرین نیست مثل همین چند روز پیش من اینقـدر دپرس بودم که دیگه داشتم به حد مرگ میرســیدم از ترس که نکنه شوخی شوخی جــدی بشه واای خـــدایا شکرت که همچــی مثل یه باد تمـــوم شد

خـــدا جون بازم مرسی که من خــوب نیستم ولی تو اینقـــدر مهربونی من خجالت میکشم سرمــو بالا بگیرم ولـــی شکــرت به بزرگیت شکـر


اینکه اون یاد گذشتمون افتاده و خل بازیای بنده خودش جای شکـر داره

من خرسنــدم :))

من بسیار عاشق هوای بارونی ام و الان بسی بسی خوشحالم :)) اهـــوم :دی

چقدر دلم برای اون قدیـــمام تنگ شده برا اون روزایی که کنج خونه مینشستم و حالم با اون بخاری نفتی دو چنـــدان خوب میشد :)))

چـقدر حس خوبیه که اون هنوز گذشته هامون رو بشدت دوس داره و میخواد که من برم اونجایی که قدیم قدیمــا باهاش رفتم❤

خدایا تو نگاهت رو ازم دریغ نکن


من پیشنهادش رو رد کردم با دلیل و بــرهان های خودم فقط نه اون چون ایشون بسیار بسیار اسیب پذیر هستن  و اونی که ممکنه باز ضربه بخوره منــم

اخه من واقعا خیلی کارای نکرده دارم چرا به خودم اسیب بزنم

من خودم رو دوست دارم و برای این خوده عزیز قراره تلاش های بسیاری بشه!!


دیشب اولین یلدایی بود که ما همه کنار هم بودیم :))

نمیدونــم چرا دلم گرفت چون دقیقا مرور خاطرات پارسال توی ذهـنم بود !

امروز سومین خواستگار ماه آذر رو رد کردم ! 

دنبال ازدواج نیستم ولی چرا آدمایی که میان خواستگاری من ادمای به دور از تفکرات من هستن یا یه خانواده هایی که من میدونم من هیچ گونه سنخیتی(صنخیتی☺) باهاشـــون ندارم و این ازدواج نه به نفع منه نه اونــا !!!امـــیدوارم خوشبخترین باشند


توی محدود زمانهــای خاص اشتباه زیاد کــردم که این اشتباهات از خیلــی به خیلی خیلی تر هم رسیـده ! امـا باید بگـم اینکه گاهی متوجه اشتباهت میشی این خیلی جای شکر داره .

امروز متوجه شدم من دارم الکی به یکسری آدمـهای محدود فکر میکنم و این فکر کردنهــام میدونم یه زمان کوتاه داره خب تا طی شدنـش هم باید یکم صبور بود !

و امـروز شاکـرم از خدا برای تمام داشته هـــام !

شاید یک روزی من اینجایی که نشستم یه سقف بالا تر یا یک سقف پایین تر باشـم .

میخوام توی همه حالتهام حالم خوب باشه و این زندگی بهم انگیزه رشد کردن بده و من ترس از رشد نداشته باشم ترس از اینکه خیلی چیزا رو بدونم و زندگی خیلی برام سخت تر بشــه .

مــن باید تماما مشغول باشـــم مشغول زندگی و درس خوندنم .

وونیکه میگه ایده و فکر کردن و عمل باید مساوی هم باشه راست گفته ادمی اونجوری موفق میشه نه اینکه تو بشین هی بگو میشه میشه خو این فقط انرژی مثبتی هست که تو وارد میکنی چجوری میخواد بشه آخـــه ؟ 

پس یه حرکت باید زد دیگــــه


خـدایا واقعا این وقتاست که من سرجــای خودم هنگ میکنـم نه راه پس دارم نه راه پیش !مــرگ چجوری اتفاق میوفته .

در عجب خیلی چـیزا میمونم ! زندگــی اصلا یعنی چی؟

من باید خیلی راه هـــا برم تا به ته خط برسم ، ولی من همین حالا رسیـدم به ته خط ! ولی مطمئنم این ته خطــها شروعش یه خط جدیده خوشحالم ناراحت نیستم اصلا ولی این جوی که بوجود آمـده سنگینه تا بخوام جمع کنم !

میدونم خط به خط ایـن زندگی همه اش زندگیه !! 

اهنگ مازیار فلاحی "عشقم" تماما انگاری داره حرفای منو تو مغزش پلی میکنه !

هرکی آمد تو زندگیم رو بخشیدم هرکی ام رفت بخشیــدم !ولی این تو کتــم نمیره بعضی حرفارو میشنوی هضمش سختـه .

ولی چرا این حرفا رو به همون آدمــا میزنی قهر میکنند.

میدونم این قهر کردناش دوامـی نداره ولی هیچ وقت نگاهـم مثل قبل نمیشه به این آدم!زنـــدگی برای من دقیقا تو نقطه مرگ اتفاق میوفتــه!

هرکی خواست باشه با من میتونه باشه مثل یه آدم معمــولی ولی دیگه کسی نمیتونه توی خلوت من باشه دیگه کسی نمیتونه لبخنــدای از ته دل منو ببینه چـون من اینو خواستــم !و تمــــام .


امشب بیاد روزای پر خوریــــامون یه شام مشتی درست کردیم با پاطمه :)))

مشتی که میگم یعنی مشتـــیا :))

یه ماکارونی چرب و چیـــل ! از فردام قرار به رژیـم داریم

الانم میخوایـــم اتاق رو برا ترم دو و درس خوندن آمـــاده کنیم :)

دیگه از ترم بوقی پــریدیم به ترم دو .

منـی که میبینی دارم براتون پست مینویــسم تشخیص به کرونـا هستم


امروز از اون روزایی که غروب خوابیدم شب بیدار شدم و باز تا طرفای ۴بیدار بودم و تا ۵خوابیدم حالا در این ساعت مزخرف راهی دانشگـام .

امروز قراره با پاطمه بریم پیش دکتر تغذیه :))) ولی قبلش باهم قرار گذاشتیم که بریم صبحونه رو توی بهترین کافه شهر بخوریم .

این روزا میخنــدم چون شدیدا به خنده نیاز دارم اگه اون خنده های چلمنیغوزم نباشه قطعا از پا در میام این رو تمام سوابقـــم نشان داده .


چقدر دلم دقیقــــــا یه ماه پیشم رو خواست ! ۴بهمن چنین ساعتی توی پرواز مشهد بودم ، دنیا یه کوچولو امـن و امـان بود یکم هیجان رسیدن داشتـم که ببینم کی پرواز میشینه و ما بریم فوری حرم .

زنـدگی همینقدر چشم بهم زدن میگذره توی این یه ماه چه اتفاقاتـــی که نیوفتاده اخه .

اگه بگم از این زنـــدگی راضی ام دروغ گفتم ! به همین ذات :)

#کرونا 

نمیــــریم یه وقت !نه از کرونا از ترسش ممکنه بمیریم ، سکته نکنـــیم یه وقت !


 خیلــــی دلـم برا موهای قشنـگم میسوزه ، این برا بار دومه که صافی میخوره بهش ولی جون نمیگیره امــیدوارم فردا بعد از شست و شو حالشون خوب باشه !البته حال روحی خودم خراب تر از این حرفاس که به این مریضی کوفتی #کرونا فکـــرم نمیکنم .

اخ واسه اون موهای نازنیــنم❤


این روزا درسته همش خونه ام بیرون نمیرم و این دلیل بر این نیست که بیکار بشینم به فکرم زد بیام یکم دو دوتا چهارتا کنم ببینم حاصل این یسالم چی بوده !و باید توی آخرای سال اهداف یسالمو مشخص کنم تا بتونم به خیلی چـیزا برسم :)) حس میکنم سال ۹۹برام یسار بسیار دشواره اینقـــدر دشوار که حس میکنم یکم باید صبوری کنم برای این روزای مونده از۹۸حساب کتاب کنم !!

یه سوال من مخاطب خاموشم دارم عایا :)) ؟؟

میشه روشن شید؟ 


مـوهام نفس میکشن کماکــان :)) صاف شدن فقط ، ژاپنی نشدن متاسفانه .

توی این مدت که وارد دنیای دانشگاه و دانشجویی شدم خودم رو بیشتر میشناسم یعنی بهتره بگم به شناخت بهتری از خودم رسـیدم :))جالبه شاید تا قبل از اینم من خودمو نمیشناختم به درستـی !جای تعجبم نداره .

دوست مورد نظر که قبل تر ها من جونم به نفساش بند بود حالا ازش بیخــبرم چرااشـو شاید خودشم ندونه ولی من امروز متوجه خودم شدم !!من بسیـار آدم متفاوتی هستم در عین این متفاوت بودنم بسیار روحیه ی حساسی دارم ! هرچقدر منو تو مقوله شباهت قرار بدن من به مرور زمان از اطرافیانم دور میشیم این دست خودم نیس شاید بلا نسبت شما ولی من آدم بسیار بیشعوری باشم این خاصیت منه دوس دارم هرکـی انتخابم میکنه منو همون طور که هستم بپذیره و قبولم کنه !اینــو دوست مورد نظر خیلی قبلتر گفته بود اتفاقا خودش ولی هیچ وقت بهش عمل نـکرد .

امیدوارم کارایی که من کـردم برا محکم شدن اون دوستی ولی خودت خرابش کـردی!رو بتونم ببخــشم :)

جدیدا پاطمه هم مثل دوست مورد نظرشده ، میترسم همدیگرو از دست بدیم و اون بیشتر از بودن کنار هم دیگه ، توی این رابطه شکست بخوره و تهش تبدیل بشه به دختر چلمنیغوز ، من شاخ نیستم ولی پافشاری های من باعث شده دانشگاه مرتب بریم و این بین کارای مزخرف زیاد انجـام میده/:

خدایا بخیر بگذرون.


وقتی توی این حیری (هیری) ویری شهر منم بیمار میشه البته من قبل از اینکه شهرم بیمار شناخته بشه پیشگیری کردم و در حد امکان بیرون نمیرفتم جز موارد واجب! از امروز در گیر اتاقــم شدم و حتما باید تا صبح یه سرو سامونی بهش بــدم ! (:  یه پروژه ده ساله اس (: از بس من خسته ام .

شما چیکارا کردین این روزا ؟!


امـروز بعد از کلی کار دیشب یه خواب دلچسب و امروز یه نماز اول وقت پشتش بود :)) ! وقتی نماز اول وقت میخونم قطعا خودم رو بیشتر دوست میدارم:)) یه اعتماد به نفس خاصی پشتشه ! برای سلامتی مـردم دنیا دعا کردم فقط امیدوارم خدا حرفای منو شنیده باشه .

فردا عیده واقعیتش هیجان هرسال رو ندارم ولی اینکه سفره عید رو بچینم توی بدترین شرایط بازم جزی از واجبات اول ساله از نظر من ! خیلیا گفتن بهم آخه تو چه حوصله ای داری ، عزیزم میخوام بهت بگم من کسی برام عزیزتــر از پدرم نبود سالی که فوت کرد سه ماه از مرگش گذشته بود ولی من اینقدر که خسته بودم ولی سفره ام رو چیدم ! چون از نظر خودم این ماییم که بینایی نداریم و جهان و آدمای خوبش رو نمیبینـیم .

آغاز هرسال با تمام نحس بودنش به نظر من باید سفره عید رو به فال نیک گرفت !امــیدوارم سال نود و نٌـــه بشوره ببره تمام این مریضیها ، کاش امام زمان ظهور کنه ! میدونم توی اون جایگاه نیستم  که بتونم ملاقاتش کنم ولــی مطمئنم این جهان برای اونایی که باید بمونن گلستون میشه !


خودمم باورم نمیشه منی که کلی دوتاچهارتا میکنم برا خرج کردن توی این روزای سخت که به مامانم و خودم فشار نیاد ولی حالا همون کتابی رو که خودم درحال خوندنشـم برا تولد یه دوست که اصلا ندیدمش سفارش دادم و نمیدونم قدمت این دوستی تا چن ساعت یا چند روز و چند هفته و یا ماه و یا سال بکشـه ! جالبه مگه نه ؟! اونم توی شکه و هنوز میگه مشکوک میزنی :)) آخه من شماره و ادرس و کد پستیشو گرفتم و گفتم نان روز برات از نونایی که دلت میخواست و من میخوردم میاره توی یه تاریخ مشخص آخه امروز تولدشه :)) جالب ترش اینکه این روزا درحال جهاد برای من و همشهریامه و این باعث شد من دوست ترش بدارم :))

اخ بقول خودش پتروسه


وقتی آرام اون چالش رو گذاشت واقعا یه حس عجیبی امد سراغم که چرا ما باید بدون یه حرف حتی یه کلمه بذاریم بریم شاید واقعا یکی باشه این وسط برات وقت میذاشته و بعدش شاید ضربه محکمی بخوره ازت نادیده نگیرش خواهشـا !

خیلیامون مینویسیم اینقدر خواننده خاموش و روشن داریم که نگو الا ماشاالله که فقط میخوننمون ! بدون هیچ حرفی یکیش خودم هستم که بروز شده هارو میخونم و خیلیاتونم گوگل سرچ میکنم و باز میخونم و دنبال میکنم ولی نظر چندانی نمیذارم ! پس خواهــــشا نذارید برید سر از خود حداقل یه خداحافظی کوچولو یه دلیل منطقی ذهن طرف مقابل رو نابود نمیکنه  من قدیما اینقدر وبلاگ نویس هارو دوس داشتم که نگو حالام دارمشون ولی محدود شدن و خیلیاشونم جایگزین شدن و حتی خیلیاشون شدن مثل خانواده و من باهاشون در ارتباطم کماکان ! پس برای بار آخر خواهش میکنم همینجوری بی مقدمه رها نکنید برید .

چون دوستتون دارم


از وقتی هری پاتر خوندم تصورم از زندگی اینه ممکنه یه زمان برگردون باشه که بشه یسری آدمـا رو برگردون به زمان حال و جلوی مرگ خیلیارو میشه گرفت :)) میدونم خیلی مسخره است مگه نه ؟! تازه جالب ترش اینکه من حس میکنم ممکنه الان کتابام از توی کمد بیوفتن و حرف بزنن از زماهای مختلف از آدمـا از اینکه چجوری برشــون گردونم ! وقتی این چیزارو به دوستم میگم میگه زیادی روت تاثیر گذاشته !ولی اینم بگم تنها کتابیه که داره توی ذهنم تا روزهای زیادی نقشه میبنده و تصویر سازی میکنـه.

نمیدونم والا !؟ 

راستی شما اهداف ۹۹تون رو نوشتید آیا؟!


یه هــوووف گنده .

هنوز دست پطروس نرسیده وای نمیدونم تا چه اندازه میتونه خوشحال یا ناراحتش کنه! از وقتی خوده واقعیم رو بیشتر شناخته فک میکنم شوکه شده شایدم اصلا فکری نکرده باشه !

امروز از اون نشریه تماس داشتم ولی من خواب بودم :)) آخه چرا ؟


آره منم فک میکنم میزان اندوه مهم نیست بلکه مهم اینکه که چقدرش رو بتونی تاب بیاری ! آره به نظر منم ایمی راست گفت.

جمله بالا از کتاب ، کتابفروشی کوچک بروکن ویل هست، این همون کتابیه که برای پتروس (پطروس)سفارش دادم ! 

خدایا خودت کمک کن خواهش میکنم .

 


پطرس ادم خوبیه ولی خوبیهای بقیه رو نمیبینه نمیدونم چرا !دیگه قول میدم واقعا درموردش ننویسم مثل یه إدم معمولی برخورد کنم :) ! گاهی این حجم از بی محلی نشون میده طرف هنوز ارزشت رو ندونسته !شایدم من در اشتباهم و اون ادم خوبیه اینم مطمئنم :)) 


جناب پطرس زده خطی خطیم کرده تمام نقشه هام نقشه بر آب شد خدایش !روزی که از انتشارات به من زنگ زده بودن به ایشونم زنگ زده بودن ! ایشونم نشانی رو تغییر میدن و میگن ادرس بیمارستان رو بنویسید :)) حالا نیومده بگه تو این سفارش رو دادی ؟ آخه بهشم گفتن نمیشه بهت بگیم که چیه !

دبروز که پیگیری کردم مرسوله رسیده دستش ولی جناب پطرس نمیدونسته چون تحویل دبیر خونه بیمارستان قسمت اداری داده شده ! و جالب ترش اینکه همه سوپرایزا به دغدغه اینکه چه کتابیه توی پاکت و ایا شنبه واقعا دیگه دستش میرسه یا ن نابودش میکنه :))


اینکه تمام تلاشم این بود کتاب رو تموم کنم که وقتی میرسه دستش بگه وای مرسی بعد هی بگه رسیدم اینجاش منم بگم اره یادمه میگی کجا ولی نشد دیگه ! اینجوری که من قدم های مورچه ای برمیدارم مطمئنم اون تموم میکنه و میگه آخرش تام و سارا ازدواج کردن ولی تو گفتی عاشقانه نیست وای بخدا از نظر من عاشقانه به این ازدواجهـــا نمیگن ! البته ما به صاحب نظران احترام میذاریم .

قول نمیدم که دیگه درمورد پطروس و کتاب ننویسم :)) چون میدونم فردا کتابش بدستش میرسه و منتظرم تا واکنشش رو ببینم !

راستی یادم رفت که بگم چقدر پیگیر این نونهاست که دستش برسه و هربار تو اوج خستگی کاریش میگه یعنی کی میرسه خب تو کد پیگیری بهم بده تا برم پیگیرشم و نونا دستم برسه خب ! بدبختی اینجا بود که من عصر پنجشنبه سفارش دادم .

وای دیگه میترسم ادامه بدم گند بزنم به سوپرایزم که میدونم برای اون دیدن اون نونا مهمه و مطمئنم سوپراز نیست براش که جای نون کتاب دستش برسه ! چون اون دلش رو حسابی صابون زده و هرشب هم پی ام میده که اگه میشه و سفارش بده یه چیز خوشمزه دیگه ام برام بیارن و هربار بهش میگم لای اون نونها کلی خرماهایی خوشمزه کار گذاشتن !


اگه دست خودم بود الان گذاشته بودم و رفته بودم  ! بعد از کلی روزای نچسبی که من خسته شدم الان میاد به مامانم میگه اخه اون که کاری نمیکنه ! خیلی خیلی خنده داره :))

من شاید این آخرین باری باشه که روی بدترکیبت رو زمین نذاشتم ! هیچ وقت نمیبینیم ، خودم رو برای همیشا ازتون میگیـرم .

بذار بگن تو مغروری بذار بگن تو بد اخلاقی اشکالی نداره بذار هرچی که هستم باشم و بمونم !


امشب اسمم رو صدا زد و من هوش از سرم پرید :)) گفت چرا تو نمیگی چه کتابیه ! و من گفتم اتفاقا میخواستم ازت بپرسم چه کتابیه ! گفت چی رو ؟ و من بعد تر فهمیدم منظورش کتابیه که برا تولدش گرفتم و هنوز دستش نرسیده اون مشتاقه تا بدونـــه و بخونه ! گفتم الان فهمیدم چی رو میگی و اون قراش قراش شکلک خنده فرستاد و گفت خنگی و گفتم بعیر نیست که خنگ نشده باشم !  و ایـن بود مکالمه منو و اون :) 


یه مدت به طرز عجیبی میخوام همچیو استراحت بدم این شامل تمام برنامه های مجازیم میشه :)) یکم این حس وابستگیه نسبت به دنیای مجازی و انتشارات کم بشه حس میکنم به نفع خودمـه ! سعی میکنم تا جایی که میتونم مقاومت کنم و نرم ! اصلا خودمو تبعید نکردما ولی حد امکان منه :) متاسفانه .


امشب که تصمیم گرفتم کتاب بخونم به فکرم زد با شمام به اشتراک بذارم :)) چون مطمئنم تعداد اندکی هستن شایدم شونصد برابر بیشتر کتاب بخونن دیگه !من میذارم و از جاهایی که خیلی جذابه یه تکهـایی میذارم و اگه شمام تمایل داشتید بخونید :))

شاید چندی دیگر از خوردنی هایی که توی این دوران تجربه کردم هم براتون بذارم ! :)) کـه میدونم توی این زمینه چه اقایون چه خانومهانمیشه که سررشته نداشته باشنـد !! 


تصمیم گرفتم حداقل برای چند روز از فضای اینستاگرام دور باشم :)) چک کردنای غیر ضروری رو اعصابم بود آخه ! و اینکه یسریام رو اعصابم !!!

خلاصه اینجور دیگه :)) !

ریس جمهور محترم! من میگم محترم شما جاش هر فحوشی که دوس داشتی بذار و با خیال راحتم بگو :)) !شهر مارو سفید اعلام کرده و از ۳۰فروردینم همه چیز طبق  روال میره جلو ! این تو کت من نمیره خسته شدم از این وضعیت ولی بماند که اصلا دلم نمیخواد تا واقعا وضعیت سفید نشده جایی باز بشه ! میخواد همچی رو عادی کنه آخه مردک تو خودت توی خونه ای و کلی تجهیزات در اختیارته اونوقت میای یسری آدم رو میفرستی بیرون که آمار کشته ها هم بره بالا ! ای خداااا .

از فردا باز کلاسا انلاین میشه و همچی باید بره جلو یکم سخت هست ولی میره جلو دیگه ! 

 


خیلی از شماره هارو پـاک کردم تا بتونم با ماشین زمان آدما رو یکی و دوتا فراموش کنم ! وقتی شماره خیلیاشونو پاک میکردم به این فکر میکردم نکنه اون آدما یه روز خودشونم تصمیم منو تحسین کنند .

ولی من توی اوج حال خرابی اینکار رو کردم ! چون حس میکردم اگه قراره حالم خوب باشه باید چشمام رو ببندم و آدما رو حذف کنم ! من شرمنده خیلی از آدمـا شدم ، شرمنده اگه شما به گناه دیگری از زندگی من حذف شدید :)) من آدم مزخرفی ام شما منو ببخش به بزرگــی خودت :)) 

خیلی دلم میخواد یه روزی به دلخواه و توافق خانواده من برای همیشه از کنارشون برم ! اشتباه نکنید نه وقتی که من ذهن و دلم درگیر کسی باشه !خیلی خیلی خیلی خیلی قبل ترش! 

یه روز هم به گوشــشون برسه همینقدر که دوسشون دارم و سلامتیشون برام مهمه همونقدر هم از من یه آدم خسته ساخته انـد .

ولی همچنان من مانند چشمام میپرستمشــون!


اوایل پاییز بود و اواخر تابستان ما ! شهر دوستداشتنی من همیشه از همه نظر عقبه !دقیقا ۲۲ام بود که رفتم دانشگاه !برای من روز اول برای شروع کلاسها برای بقیه جلسه سوم کلاسها ! من همیشه که نه ولی بیشتر مواقع از وسایل نقلیه استفاده میکنم !یه مسیری تا دانشگاه ام پیاده روی میکنم اون مسیر همیشه برام جذابه چون کوچه هارو علامت گذاری میکنم تا میرسم به دانشگاه و وقتی صبحهای زمستون حجم انبوهی از خواب رو توی چشام حس میکنم هر کوچه رو رد میکنم میگم اینقدرش رو رفتیم آخه بیشتر مواقع با دوستَ م پاطمهَ م :)) ! یه روز اواخر پاییز بود ، آخه پاییز برای ما زیاد موندگاری نداره !شاید از سه ماه پاییز ما یکماهش رو داشته باشیم ! خلاصه توی راه دانشگاه آقای پاکبان با اون تم نارنجی خوش رنگش !دلبری میکرد و من از یه مسیری همینجوری نگاهَ م بهش بود تا رسیدم بهش از یه مسیری عکس گرفتم تا کنارش رد شدم ! صدای خش خش برگها و اون تم نارنجـی منو یاد خیلی چیزا مینداخت اینکه خودمم دختری از نسل همون برگهـــام ! و صدای اون برگهـا و صدای پای پاکبان !تماما حس زندگی بود برام تا وقتی دم دانشگاه برگهارو جمع میکرد منم همون نزدیکیها ایستاده بودم و دل نمیتونستم بکنم تا وقتی که پاکبان رفتــ.

پاکبان و اون تم نارنجی خوش رنگــش


نه که دوام نیاوردم توی این زمینه کلا همه چیز بهم ریخت و من باز برگشتم به دنیای اینستاگرام !نکه سست باشم توی کارام نه ولی نیاز بود !

باید تا چهار روز آینده دوام بیارم از یسری حرفا و تیکه و کنایه ها بگذرم و بعدش یه خدافظی معمولی ! از خدا میخوام که کلیر خودش به خواسته خودش اونجایی که هست نباشه ! امیدوارم که هفته های بعد نه من ببینمش نه اون منو ببینه !

  یه حجم کم صد صفحه ای از کتابم مونده هنوز !اگه امروز تا امشب بتونم تمومش کنم که خیلی خوب میشه ولی اگه این کلیر لعنتی اعصاب بذاره برام !


این حجم از بغض غیر قابل هضمه برام بعد از این همه جیغ زدن ! فقط باید بگم تو دقیقا همونی هستی که باید اول از همه شماره ات رو پاک میکـردم !ولی .

گنجشک قشنگم شاید بخاطر اخلاق مزخرف کلیر هیچ وقت نبینمت ! درد داره این حجم از ناراحتی و ترک یک نفر از اجبار بیش از حد "بیشعوری " یه نفر نفهم دیگهـ. ! یه روزی از اون روزها شاید خودت بیای و بگی من دارم تاوان تمام خستگیهای تو فقط هم از سر حرفای خودم رو دارم میکشم ! اینو که مطمئنم پس میدید نه به این زودی حداقلش شاید ده سال دیگه ولی در عوض اون موقع من نمیدونم نفس میکشم یا اصلا جسدم هست هنوز یا اصلا هیچ کدوم اینا من زنده ام!

فقط میدونم امشب نه برای کتاب خوندن بیدارم نه برای فیلم دیدن بخاطر حجم زیاد افکار "مزخرف" و "مخرب" ای که کلیر توی وجودم انداخت و یه چیز دیگه ام میدونم که امشب آسمونم حال دلش خوب نیست و مدام صداهای وحشتناکی از اون بالا میاد !فک کنم دلش باریدن میخواد .


۱۹۰ از اون صفحه ها مونده هنوز :) در ابهام بشینم تا صبح بخونم آیا ؟! یا نه ؟!

یه سری آهنگا رو پلی کردم بس ناجوانمردانه حال خوب کنه!

فک کنم یه سه دقیقه کمتر برم کتابمو باز کنم و تمام صفحه هاشو از اول بو کنم و بعدم شروع کنم اون ۱۹۰تای باقی مونده رو بخونم ! 

و اگر در توانم باشه فردا کتاب جدیدم رو بخونم ! و به شمام معرفیش کنم !اگه بیدارم چون توی ساعت خوابم یه قهوه خوردم و این جلوی خواب منو گرفت !اینکه یه هفته تمام شایدم کمتر از یکشنبه تا یکشنبه !خودمو از دنیای اینستاگرام محروم کردم اگه میشد واتساپم هم خاموش میکردم ولی متاسفانه نمیشه .


سلام به اونایی که منو میخونند.!

چون میدونم خاموش زیاد دارم .!

یه کیک خوشمزه پختم امشب ، در اوج خوب نبودن حالم و اعصبانی بودن از خانم کلیر :)) ! صدای داد و فریاد منو شنیده بود بهتر که شنید بود حداقلش دیگه اینجوری با من حرف نمیزنه ! :))

حالا شما رو با کیک خوشمزه بی ریختم تنها میذارم

این شما و این هم کیک دلبر :))

کیک دلبر 


شاید به خودش آمده بود و یاهـم خیلی وقت پیش مهم بودن این موضوع رو یادش رفته بود !آخه یه زمانی من مثل ابر و بارون پیش یه سو استفاده کن گریه کرده بودم اون نون استفاده اش رو خورد !منم ناراحتیهای خودم رو کشیدم !ی یا دیگه موند !یاهم حرف دیشب منو خوب متوجه نشد !فقط همیناس دیگه !


وقتی اون هدفون بزرگ غول پیکر رو میذارم رو گوشام انگاری یه سردرد خفیف میگرنی میاد سراغم !و میگه تو اینقدر افکار مسخره داری با پخش این موزیکهــا و پریدن توی هوا میخوای چیو نشون بدی اینکه از حجم زیادی از خستگیت کاسته شده واقعا ؟! یهو هدفون رو خاموش میکنم و میگم ای کاش اینقدر به آدما وابسته نبودم تا حال و روزم این نبود !

هر روز که میرم جلوتر یه حجم انبوهی از آدما رو میذارم کنار و با خودم میگم من میتونم بدون این آدما زندگی کنم و شاید اصلا نبودنشون یه قطره اشکـم از چشمام نیاره ! واقعا چرا؟

حتی از وقتی که دبیرستانَ م تموم شد با بچه ها ارتباطَ م از محدود هم محدودتر شد  ! چون من مثل اونـا نبودم ! اونا تازه خیلی چیزا رو داشتن یاد میگرفتن ولی من از اون راه دور بودم و زیادی با موج اونـها فاصله داشتم ! شاید پاطمه تنها آدم مونده از دوران دبستانَمهِ !که الان رفیق و همکار دانشگاهی منـه :)) خودش میگه تو دل منو قرص میکنی ! البته اینم نمیگفتا چون خودم گفتم اونم گفت . ! گاهی مرگ واجب میشم که زودتر برم و از این انبوه حرفای چرند آدما فرار کنم و قلب هزار تکهَ م رو به ده هزار تکه تبدیل نکنم !ولی وقتی از مرگ و آقای عزرائیل ناامیـد میشم مجبور میشم خودمو بسپورم به ماشین تندر زمان !میرم دقیقا به جای میرسم کـه فقط دلم میخواد کنار هر کدوم که رد میشم یه تف کنم بگم این همون قبلیه !ماشین زمان بگه آره ولی من دارم واقعیتش رو بهت نشون میدم ! مگه تا حالا نشنیدی زمان آدما رو بیشتر نشون میده ! اِه یادم نبود اینــو .


کلیر رفت و گنجشکم رو برد با خودش!از وقتی سرم رو گذاشتم روی بالشت یک ریز خواب میبینم که مهندس بهم میگه بیا تا برمت پیش روانشناس تو داری ذره ذره آب میشی!توی خواب اون دختر افریطه ام بود انگاری!لعنت بهش میدونم که هنوز دست از سر مهندس برنداشته .

دارم دل دل میزنم که شماره کلیر رو پاک کنم !آخه این ادب و احترام حالیش نیست !برو امیدوارم هرکجا که هستی فقط سالم بمونی تا گنجشکَ م رو بزرگ کنی !که میدونم گنجشک تمام گریه هاش از سر اینه که تو همش چرند پرند میگی که دوسش داری!و هیچ عشقی براش نمیذاری .

همین روزاست که مثل یه دفتر که برگهـاش به پایان میرسه میندازمت دور :))فقط ببخشید که از زندگیم یه نیمچه چیزایی میدونی تو ! اهــوم ی نفس عمیق حالا بریم صفحات باقی مونده کتاب رو بخونیم !


جالبه دلم برای هیچکس و هیچ روزی تنگ نمیشه ! الا بابام ! که اونم جز استثنا قرار میگیره :)) کافیه یکم آدما ازم دور بشند کم کم توی ناخودآگاهـم فراموششون میکنم خیلی روتین وار !البته مامانم جز استثنا قرار میگیره !چون جزیی از وجودمه ! 

چند روز پیش داشتم فکر میکردم کی ممکنه یه روزی برام تا ابد بمونه حالا ابدم نشد حداقل اگه زنده بمونم تا سن سی الا چهل سالگیم !دیدم تنها امیدم همین مامان خوش قلبمه ! بقیه خیلی خیلی عادی کنار میرن !

همینقدر حسابمـون از آدما خالیه ! ولی دنیای هر آدمی فک میکنم بدون همین آدمای مزخرفه که قشنگه وگرنه هر روز یه حرفی هر روز یه حدیثی !

گاهی میگم کاش یه پارتنر موندگار و خوب داشتم !ولی تجربه بهم ثابت کرده هرکسی دنبال نفع خودشه ! پس به این نتیجه میرسیم تا یه آدم منطقی و مفید پیدا نشده قطعا با کسی چیزی درمیان نگذاریم :))


یه وقتایی یه سـری چیزا برام مهمـه ! کهمیدونم اونام الکیه.

کلیر لعنتی خیلی مزخرفـی خیلی ! باید بهت بگم تا چند مدت دیگه کلا از زندگیم حذفی حذف !بذار تا بیشتر از این به گنجشک وابسته نشدم خودتَ م فراموش کنم ! بعضی از آدمــا همونقدر که کنارشون حالت خوبه همونقدرم حالت بده ! اینجوری نه خوب بودنت مشخصه نه بد بودنت .

چرا آدمـا اینقدر مزخرفاً آخه ؟ 

نمیدونم چیکار کنم که به آدما وابسته نَشم ؟ اگه میدونید بگید ! ممنونتونم میشم از الان تا هروقت که زنده ام :))


دیشب پدر دایره با دایره جان نشسته بودن ! یه چای تازدم توی عمرم میخواستم بخورم !من بیشتر مواقع یعنی باید گفت ۹۰درصد مواقع قهوه میخورم تا چای! پدر دایره گوشی مامان رو حل داد تا دایره نندازه مستقیم هدف گیری شد تو لیوان چای من ! حجم نابخشودنی از پام سوخت متاسفانه !هرچیزی ام که فک کنید گذاشتم ولی بی تاثیر بود ! اخ که دیشب چه دردی رو تحمل کردم تا خوابم برد !


خدایا شکرت خیلی خیلی خیلی زیاد !شاید اگه میشد خیلی خیلی بیشتر!

راستی بگمتـون هرکی رو دوسش دارید خواهشا ابراز علاقه نکنید اونم میذاره میره شمام بدون دوست و یـار میشید :)) ! حالا بعد از این همه مدت دعا میکنم پیامم رو نخونده باشه و من بتونم پاکش کنم ! کاش قابلیت های برنامه ها اینقدر زیاد میشد که میدونستی فلانی از اون بالا پیامتو خونده !


وقتی یه نفر ازم تقلید میکنه اصلا خوشحال نمیشم ! نه حسودم نه بخیل !خوشَ م نمیاد کاری رو که شروع میکنم یکی بیاد از روی حسادت همون کارا رو انجام بده !این نشانه کوچیک بودن خودشه !

تقلید خوبه ولی نه از روی حسادت بعضیا واقعا از روی حسودی اینکارا رو انجام میدن ! واقعا تو کتَ م نمیره و فقط اون لحظه دلم میخواد فاصله بگیرَ م ! 


یعنی با زبون نیش دار با بد اخلاقیهـای یه نفر میتونم کنار بیام ! الا اینکه از یه چیزی و یا یه کسی به شدت بدم بیاد و اون بیاد رو اعصابَ م رژه بره !

من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ! بلاک کردن یه جور توهین محسوب میشه ! اینجوریَ م رو اعصابمـه ! 


پارتنرش یسال پیش باهاش به مشکل برخورد ! تمام سعی ام کردم این دوتا آدم رو بهم وصله بزنم بخاطر شرایط کنونیشون !ولی امروز بعد از یسال که همه چی بهم خورده آمده میگه من دنبال اینم کارت پایان خدمَتم بیاد بیام خواستگاری ! تازه تحقیقاتِشم رفته !به نظرتون سرم رو نکوبَم دیوار احیاناً ! پسره پرو دیگه حتی نمیتونم بگم داداش هم ! یعنی یه حکم نامحـرمی پیدا کرده که بیا و ببین ! انگاری قبلا جدی جدی داداشَم بوده!


حسی که الان من به اتاقَ م دارم مثل داشتن یه باغ وحشِ! مهندس قدیـما به مامانَ م میگفت من میتونم کسایی رو که میان موزهِ دعوت کنم به باغ وحشی که توی خونه ی ما به راه و باهاش کسب درآمد کنم! :)) حالا واقعـانم همین شکلیه اتاقَ م ! من کنارم خیلی چیزا رو دارم مثلا انواع "سوسک "و "مارمولکـ"های مختلف ! خواستید بیایــد بگیم آقا شیرِ هم بیاد! راستی قبلش باید بلیط تهیه کنید ! چون تا اون موقع جز میراث فرهنگی شایدم آثار تاریخی برگزیده میشه خونه ما !


اینکه یکی بیاد با دوتا پاهاش لگد بزنه به زندگیم خیلی نامـردیه ! من دیگه هیچ کس برام مهم نیست ولی اینکه مهندس کنارم رد بشه و با کینه بهم نگاه کنه حس خوبی بهم نمیده هرچند در تلاشم زودتر مستقل بشم و در حد نیاز گاهی ازش پول بگیرم ! اونم فقط گاهی .

چقدر این حس خوبه که روزه میگیرم ! اونم قبل از ماه رمضون :)) ولی رژیم غذاییم بهم ریخته از این بابت ناراحتــَم یکم ! این تناسب اندام و لاغری یه زمانی برام غول چراغ جادو بود ولی حالا که نصف راه رو آمدم اذیت میشم که تمام تلاشام به باد بره ! 

دیگه جدی جدی میخوام با ترسام مواجهه بشم و جلوی خیلی از ترسام رو بگیرم ! ای کرونای لعنتی خیلی چیزا رو به تعویق انداختی و خیلی چیزا رو هم به طرز وحشتناکی بهم زدی !

میخوام این اهمال کاریام رو کمتـرش کنم ! بیشتر کتاب بخونم ! کلاسای انلاینم رو پشت گوش نندازم ! به چیزای مهم تر زندگیم فکر کنم ! توی رشته مورد نظر شروع به فعالیت کنم ! زبانَ م رو جدی بگیرم ! یه سریام سکرته دیگه :))  


عشقـی که من به بانو میـم دارم فک کنم پارتنرش نداره آخه ! :)) یاد دقیقاً ۵ سال پیشش افتادم و فقط گریه کردم ! دقیقا قبل از امتحان زبان خارجکـیم ! این کلاسای انلاین چقدر مزخرف اصلا ندیدم این مدلیشو ! :))

حالا بگو بانو میم اصلا چش نداره منو ببینه اونوقت من عاشق و دلرباشـم! اون نباشه زیاد مهم نیست :)) ! وای مَنم از خجالت همه درآمدم !


وقتی بعد از خوابــای نصف و نیمـه روزانه بیدار شدم ! یادم افتــاد که امسال دیگه هیچگــونه ۱۳۰۰تکرار نمیشه امسال  آخرین سالیه که داره تکرار میشه !این تکرار آخرِ پس تمام استفاده رو ببرید :)) ! خواستـَم دست همتـون رو بگیرم ببرم توی اتاقم که از دوتا اتاق دیگه داره نور میندازه و منو یاد آوری میکنه که این آخرین آفتاب اردیبهشت ۱۳۰۰ ! الخصوص۳ام اردیبهشت ۱۳۰۰! 

بعدترش رفتم خیابون وقتی برگشتم اذان شده بود یادم رفته بود که روزه ام و باید زودتر برم خونه ! وقتی برگشتم مامان افطار رو آماده کرده بود ودایره آمده بود میگفت دادا کجاست ؟ :)) ! راستی تو راه برگشت مدام با خودم بلند بلند حرف مـیزدم و میخندیدم آخه کسی توی اون مسیر نبود نزدیک خونه بودم ! یهو یه آقایی جلوم ڟاهر شد وقتی کنارم رد شد یه نمه خندید به گمونم پیش خودش گفت دخترِ یا حالش خوب نبود یاهــم کلا امیدی بهش نبود !


امـروز دومین روز از اردیبهشتِ !اگه روزه نبودم قطعا تصمیم یه پیاده روی توپ رو در سر میپرورانــدم ! :)) ! راستی جدیدا خیلی چیزا رو چپـکی میخونم بعدتر که میرم میخونم میبینم اصلا منظور این نبوده ! 

دیشب دایره ناخواسته و بی مهابا فرت و فرت بوسَ م میکرد ! آخه آمده بود من بهش غذا بدم ( به زبون خودش نَ نَم )  بعد از خوردنش خوابش برد منم تصمیم گرفتم این بین کارام رو انجام بدم ! وقتی بیدار شد هی میگفت صَدتا دوست دارم دادا ! و هی بوسَ م میکرد ! وای چهره اش همونقدر جذاب بود که انگاری تازه منو شناخته بود ! 

تازگـیا حس خوبی به واتساپ نـدارم کلا به فضای مجازی !بجـز وبلاگَ م که روحَمـو یکم آروم میکنه ! 


اردیبهشت برای من خوده خوده بهشتـه ! درسته از هواش نگـم براتون توی شهر عزیزمـان :)) ولی بس ناجوانمــردانه دوسش دارم ! و رصالتش رو تا سالهـا پیش من حفظ میکنــه ! چون یه عدد مـــــاه مان اردیبهشتی دارم من :)) ! پس باید بهتون بگم و بهترشــم اینکه من قریب به ۲۰ ساله تو بهشت زندگی میکنم چون مامانم یه اردیبهشتیه

بنظر شما خودم کیک درست کنـم یا کیک از بیرون بخرم ؟ :)) 

امروز بزرگداشت سعدی جـانم هست !


داشتَ م به این فکر میکـردم که چرا همه چیشون مرتبه ؟ بعد خودم با صدای بلند جوابگو شدم چون خیلی تمرین کردن ! کاری که تو نکردی! خیلی خودشون رو تو روزای سخت وفق دادن ولی تو اولین بار ندادی ! گاهی میگم که نیاز بود من اون همه هزینه کنم تا آخرش خودم یاد بگیرم چیکار کنم ! یاد بگیرم پیش هیچ زن دو رویی و هیچ نامردی گریه نکنم ! یاد بگیرم که خیلی وقته آدمـا انسانیتشون به صفر هم رسیده .

خوشحالم که خیلی چیزا رو یاد گرفتم ! با خودم میگم ولی اون الان سی سالشه ولی تو تازه داری ده سوم زندگیت رو شروع میکنی ! این خیلی فرق داره عزیزم بعدترش میگم در عوض من شاید زودتر خیلی بهتر یاد بگیرم ! زندگی بخدا همینقدر آسونه ! و اصلا سخت نگیرید ! کافی سوالات بی جوابتون رو خوتون جوابگـو باشید :))


این سومین کتابیه که توی وبلاگَ م معرفیش میکنم ! یه زمانی اینقدر وقتَ م رو تلف میـکردم که شاید یه کتاب صد صفحه رو تا چهار الا پنج روز ادامه میدادم تا تمومـش کنم ! با خودم تصمیم گرفتم کم کم از چیزای کوچیک که زیاد به خودم یه زمانی سخت میگـرفتم شروع کنم ! کتاب خونـدنَم رو بیشتر کنم !کمتر آدما برام اهمیت داشته باشن !یکم سخت بود که از یه ساعتی بیشتر بیدار بودن ولی به این موضوع که دارم پیشرفت میکنم توی کتاب خونـدن انگیزه گرفتم ! 

 

 

کتاب همه ما مثل هم هستیم نوشته لیلی بخشی سولا ! لیلــی که من بارها باهاش تو صفحه مجازیش دعوام شده یعنی اون دعواش شده یعنـی دعوا نبود تمام نظر محترمانه منو برد زیر سوال ! فقط همـین ! و من کتاباش رو خیلی خیلی دوست میدارم ! بقول خودش دختراش رو دوست میدارم :)) رمانـهای قشنگیه :)) ! من هر سه کتابش رو باهم خریدم و تا امشب دومین کتابش رو هم شروع میکنم !

 

همه ما مثل هم هستیم


قبل تر ها قولش رو داده بودم هر کتابی که خونـدم رو براتون بذارم ! آمدم حق رو ادا کنـم :)) !

 

کتاب راز دختران موفق !

 

این کتاب رو به خانم های کتاب خون ! کسایی که با دل و جون درک میکنن توصیه میکنم شدیدا ! وقتی خوندمش تازه یادم آمـد که چقدر به چنین کتابی نیاز داشتم ! خصوصا که نصف بیشتر این کتاب با حرفـای توی وبلاگم اونم پستای اخیرا خیلی شباهت داشت !

رازه دختران موفق

 

 

 


دقـیقـاًساعت های اولیه صبح با یه جسم روزه آمـدم بنویسیم ! از ماه که پستش رو داده دست خورشید خانم و رفته تا یه کشورِ دیگه رو سیـاه کنه ! 

اول بگـم بهتون امشب توی اتاق زپرتیـم موش آزمایشگاهی دیدم ! قبلا دوتا دیده بودم ولی بحث الان نیست بحث خیلی وقت پیشه شاید دوسال پیش :)) ! اون موقع روی تختَ م میخوابیدم ولی بازم شبا صداشونو میشنیدم ! پس از تلاشهای زیاد از اتاقَ م انداختمـشون بیرون ! حال بعد از دو سال من تختَ م رو از خونه بیرون کردم که جایگزینش تخت چوبی بشه ! نه خبری از تختِمون شد و موشها هـم باز حمله کردن به اتاقَ م ! جالب ترش اینه که فقط این جک و جونورا تو اتاق منه ! راستی ی پرنده به اسم بُلبُل داریم ! تقریبا میشه گفت تمام حق رو احیا کردن ! خونه ما یه باغ وحش تمامِ ! شامل همه چی ام میشه ! از باغ پرندگان گرفتــه تا موشهای آزمایش گاهی ! اگه موفق شدم بگیرمـشون قول بهتون میدم که عکس ازشون بگیرم واستون ! موشهای آزمایشگاهی ملوس و متفاوتاً ! سیاه و سفید خالص هستن ! :))  تا زمانی که برای بازدید میاین فک کنم چرخه ی حیوانات خونمون خیلی خیلی گسترش پیدا کنه . !


توی این روزا دارم از خیلی چیزام میگذرم ، که مثلا به خوکفـایی برسم و سعی نکنم زیاد ولخـرجی کنم ! چشمم خیلی چیزا رو میبینـه ولی خیلی با خودم کلنجـار میرم که باید نه بگم ! تا بتونم به خواسته های ریز و درشتَ م برسم ! حداقلش به اهـدافَ م !سخته میدونَ م ! اونَ م واسه منی که خیلی سخت از هر چیزی که دلم میخواست میگذشتَ م ! 

امـروز داشتم با خودم فکر میکردم یکم صبوری کنم خوبه ! ذهنم یکم آشفته حاله ! حقـم میدم به ذهن عزیزم ! وقتی سیل عظیمی از افکار میاد سراغش صد در صد شوک بهش وارد میشه و نمیتونه تصمیـم گیرنده خوبی باشه ! میخوام برم سراغ اهـدافَ م و دور مهـم ترینهـاش خط بکشم ! و یسری حرفایی که نمیشه اینجـا نوشت رو بنویسَ م ! حداقلش میدونم که آروم میشم ! یه جاهایی واقعا میتونم دیگـه خودم خودمو سفت بغل کنم و بگم درکت میکنم با تمام وجود ! فقط امیدوارم موقعیت و شرایط باهـم کنار بیان تا من آسـون تر بتونم همچـیو ببرم جلو بدون نیاز به کسی یا چـیزی ! میدونم موفق میشم و میدونم در پس این موفقیت من شکست های زیادیام میخورم و میدونم باید برای حرفای چرت و پرت دیگران خودم رو آمـاده کنم ! توی این راهی که قـدم گذاشتم مثل همین حالا که خیلیا رو حذف کردم ممکنه بعد ها هم خیلیا حذف بشن ! خوشبینانه دارم به آینده فکر میکنم با اینکه قبلانم ریسک کــردم و شکست خوردم ! ولی بازم ریسک میکنم چون میدونم آخرش موفق میشم !شمام یادتون باشه زندگی اونقـدرام سخت نیست هرچه زودتر اقـدام کنید .


انگاری حس مالکیت داشتم قبلا بهش! شبکه مجازی رو سروتـه میکردم یهو به عکسش برخوردم !چشماش رو عمل کرده بود خیلی بهتر از قبل شده بود ! اون موقع ها شاگـرد زرنگ مدرسه بود ، اون باعث شد خیلیـا رشد کننـ. ! اصلا باورم نمیشه حتی نمیدونم دیگه میشناستَم اصلا یا نه ؟ وای که چقـدر این چنـد خط نوشته حـالمو خوب کرد ! همینقـدر سبک م که خوابَ م میاد ! بعد از فک کنم ۲۰ساعت بیدار بودن ! نمیدونستم پیدا کردنت اینقـدر منو خالیم کنه !


در همین فراسو بودم که یادم افتاد ماه مـان اردیبهشتیمون امـروز تولدشـه ! خودش هیچ وقت یادش نیست ! باید یه ماه مان خیلی درگیر باشه تا یادش نباشه تولـدش کی باشه ! هرچند بگو مگـو زیاد داشتیم باهـم ولی خب اینقدری نبوده که نتونیم همدیگه رو نبخشیم ! تمـام چیزیه که توی دنیا برای من مونده و تمام امیدم بعد از خدا به ماه مانِ !خودش میگه بقیه رهگذرن ! ولی من میدونم چقـدر نگران همـون رهگذراس!

توی مسافرت چند ماهِ پیشمون یه فالگیر ! جلوی ماه مان رو گرفت و تماما جلو پاش میپیچید و میگفت تو نگران یه جونـی ! و من تماما درگیر اون جونَ م تا بدونم کی میتونه باشه که ماه مان من درگیرشه :)

خودش میگه من نگران کسی جز تو نیستـَم !ولی من میگم یه مهمتـر از منی ام هست که ماه مان نگرانشه !


خیلی وقت پیش فک کنم اردیبهشت پارسال بود استرس زیاد اون امتحانات مزخرف سفر یهویی تهران ! نگم از اون آلرژی لعنتی که توی تموم اون دوره ها همراهَ م بود و همراهـیم میکرد و منم تمام اون مسیر تقریبا حال خوبی نداشتم !میخندیدم نفس میکشیدم و میخوردم چون کاری از دستم برنمیومـد آخه ، و اما الان بعد از یکسال که فقط دوماه بود که تقریبا یه نفس آروم بدون اون دستای قرمز صورت پر از دونه های قرمز از گردن به پایان که نگم براتون  !داشتم خوب میشدم ولی جالا دو روزه که داره باز روی بدنَ م خودنمایی میکنه ! 

همین روزاس که باید پاشم درسای دانشگاهَ م رو بخونم این کلاسای انلاین بی فایده اشونم به جایی بند نیست ! 

چقدرم دلم تنگ شده برای اون روزایی که با استرس گذشت ! همش میگم چرا اون روزا اینجوری گذشت ! خیلی بهتر تر هم میشد گذرونـدش ولی نشد یعنی دلیلش چی بود ؟ بذار خودم بگم تمام دلیلَ م آدمای بی منطقی بودن که خودشـونم روزاشونو اونجـوری گذرونده بودن ! نمیخواد بگی به گذشته فکر نکن !گذشته من آینده منو خراب کرد با خودش ! شاید خیلیا بگن پیش خودشون تو بهترینی نمیگم نیستم چون خیلی تلاش کـردم ! هـی روزگــار .


لعنت به من ! لعنت به اون زنی که عاشق شد ! لعنت به حوا !لعنت به آدم ! خدا کور شدما من نمیبینم ! اینکه منتظرم جسمم بمیره !منکه خیلی وقته روحَم در پی جریانات مـرده !  وقتی حالت خرابه وقتی داری آب میشی !وقتـی تمام زندگیت سنگ کوب شده ! هر هر میزنی زیر خنده ! جالبه در پی این جریانات دیگه یادم رفت که عاشق آدما باشم ! اینکه نفرت جای عشقمــو گرفته ! 

خدا این چه قانون مسخره ای کارما ! چرا اون زنی که عاشق پاپا بوده من باید توانشو پس بدم !چرا اونیکه مهندس رو میخواد من باید توانش رو پس بدم ! چرا من باید تاوان پسر بچه ی چند ماهه ی ای که بانو بزرگش کرد و یه روز تو بچگی گفت عاشقم شده و توی بزرگی نرسید به عشق بچگیش و دوبار ازدواج کرد! چرا من باید به پای آتیش کسای دیگه بسوزم ! خدا خودتَ م فهمیدی هراز گاهی مثل قرص آرام بخش عمل کـردی !فقط چند ساعت اثر کـرد ! بعدش شدم تفاله و گوشه ای  زجه زدم !۸ساله سکوت کــردم روانَ م که به صفر رسیده ! روحـَمم که خیلی وقته مـرده ! قربونت برم که توام حسابی از خجالتَ م در آمدی هرکیو خواستی انداختی وسط زندگی مزخرف من ! هرکی که بودم ورداشتی بردی ! خدا بیا و بگو با من چند چنـــدی ؟

بیا خودت منو مثل بچه آدم ببر از این دنیا ! حداقلش نمیگن دختره فلانی فلان شد و خودکشی کرد ! البته بگما من حسابی سگ شدم !خیلی وقته من مردم! ولی حرکت کردم !

پاپا اگه اشکامو از اون بالا میبینی برو پیش خدات تو زیاد با خدا بودی زیاد قرآن و نماز خوندی !تازشم تو نمازای پاپانا رو هم خونـدی !با پاپانا برو پیش خدات و بهش بگــو دخترک رو بیاره پیش تو و پاپانا !خــدا من روزه ام ولی شک کردم تو اون بالا داری نگام میکنی !


تولد ماه مانمون خوب بود !دایره بود مهمون همیشگـی خونه ما ! من فک میکنم کم کم داره میشه پاره ای از تنَ م ! دلم میخواد هر لحظه کنارش باشم و شاهد تمام خنده هاش باشَ م برای همیشه.

چقدر غریبَ م !چقدر شرمندم از خودم ! چقدر شرمنده ماه مانَ م .


روایت داریم اینقـدر که سیب ترش خوشمزه اس پرتقال نیست :))

اصلا خوده این تابستون رو بخاطر سیب ترش و گوجه سبزش دوس دارم ! قبل ترها پرتقال و موز همیشه صدر بودن ! ولی حالا این صدر نشینی رفته ته نشین شده ! به همین راحتی .

پ ن: هنوز خوب نیستَ م ! اینو برای این ثبت کـردم که بمونه ! برای خودم

 


توی این حال بدم یاد قولی که بهتون داده بودم افتادم ! دیشب سر مارمولکا دعوا داشتم که خونمون باغ وحشه کنارم کلی جک و جونوره !

الان پاشدم برم بیرون که یکم نفس بکشم بگید با چی مواجهه شدم با یه موش زنده ازمایشگاهی!  میگی کو ایناهاش:)) 

آقای موش :))


خدایا خودت جوری رقم بزن که من از هر آنچه که بهم آسیب میزنه دور بشم !خدایا قلبم !آرامشَ م و اما تمام زندگـیم داره میره از دستَ م !

من دیگه من نیستم ! چـرا ؟!

خواب که به چشمم نمیره حداقل پاشم کتاب بخونم ! خدا درد دارم دردامو مگه نمیفهمی خدا چرا خدایی نمیکنی پس ؟!


بابالنگ دراز دایه و معلم مهد من بود ! پریروز وقتی بیدار شدم ۵ عصر ازش دوتا تماس از دست رفته داشتم !بیخیال زنگ زدن به آدما شدم زیاد تماس داشتم ولی همشونو گرفتم و قطع کردم که گفته باشم من زنگ زدم در قبال زنگتون !تا دیشب با زنگش با اینکه سایلنت بود و داشت موزیک پخش میشد ولی تا متوجه شدم گوشی رو برداشتم ! گفت هنوز یاد نگرفتی که وقتی بزرگترت زنگ میزنه لابد کارت داره ! دنبال توجیه نگشتم گفتم شرمنده اصلا خوب نبودم ! زنگ زدم بوق خورد قطع کردم ! گفت دیشب پاپا آمده خوابم! دلم ریخت با خودم گفتم یعنی ممکنه که گفته باشه من چمه ! مثل ویدیو های دور تند هی پریدم و پریدم تارسیدم به آخرش که گفتم خدافظ.

امروز بی نهایت پیام داشتم ازش و همشم یه حرفایی که انگاری غرورش بهش اجازه نمیده بگه تو چته ! پاپا توی خواب نگرانت بود .

پاپا من خوب نیستم هنوزم درخواستمو پس نگرفتم ولی خب دارم به این وضعیت جهنمی ام عادت میکنم ! 

جالبه بابالنگ دراز و پاپا اصلا میونه خوبی نداشتن تا قبل از مرگ پاپا ! ولی میدونم پاپا هروقت نگرانَ م میشه میره خواب بابالنگ دراز .


حالَ م گل و بلبل نیست ولی خوبم !حداقلش الان قریب به ۲۴ساعت از اون فشار های مرگبار عصبی میگذره !همینقدر که بد بود همینقدرم خوب بود !میدونی خوبیش چی بود اینکه یه نفر رو که به به چه چه میزد برام و دختر خوشگلم دختر خوشگلم میگفت رو شناختَ م ! آدمها خودشون رو تو روزای سخت بهت نشون میدن اینو مطمئن باش همیشه :) 

از چند ساعت پیش همش از این بابت خداروشکر میکنم که من مثل اطرافیانم خودمو در بند ننداختم به این زودی وگرنه علاوه بر خودم یه نفر دیگه رو هم میسوزوندم توی اتیش خودم ! و حالا خوشحال ترم که میتونم میم رو بازم الگو قرار بدم ! 

میخوام بازم به اندوخته هام اضافه کنم ! میخوام یاد بدم به خودم که خودم علم آموز خودم باشم که اینجور مواقع نخوام یکی بغلَ م کنه و بگه عزیزم آروم باش ! شرایط سخته و فلان و بهمان ! یکم زمان بر بستن زخم های سختَ م ! سخت ترش قلب و روح از دست رفتمه .

این راهی که درش قرار گرفتم نفس گیره ولی تمام تلاشَ م میکنم که خونسرد باشم ! و بیشتر از این اینکه اون آدم رو میندازمش از زندگیم بیرون بهتره بگم از زندگیمون ! اینقدرام دیگه کوچیک نیستَ م که منتظر بمونم بقیه کمکَ م کنن تا تصمیماتَ م رو عملیش کنم ! 

کتاب خوندنم رو هیچ وقت کنار نمیذارم حتی توی حالت مرگَ م که باشم آخرش پناه میارم به اون برگه های جلد شده !

آخرین دختر لیلی رو که از درخت بخشنده گرفتم دارم میخونمش! دو دختر پیشینش رو تموم کردم ! فک کنم اردیبهشت امسال من پر از کتابخونی باشه !


آخرین بار نگاه هاش عجیب بود مثل کسی که بهت نگاه میکنه تا بگه از تو انتظار نداشتم !آره انتظار نداشت .

آره آخرین بار رفت و هیچ وقت برنگشت ! آخرین بار صداش زدم گفت ررو من میام ! آخرین بار وقتی داشت کادو بسیار بسیار گرون تولدمو میداد بلند داد زد سرش و گفت این قشنگترین انتخابه چشم عسلی من بود! چشم عسلی .

آره آخرین های من با اون تلخ بود ! شاید هم تلخ ترین ! به گمان خودم خدا دیگه دلش نمیاد من اونجوری درد بکشم ! ولی فک کنم رفتنش حکمت های زیادی داشت ! فک کنم قرار غرور له شده ام ، روح سرگردنم ، جسم داغونم دوباره برگرده به گمانَ م قراره بعد از ۱۸سال من باز خوب بشم ! من باز نفس بکشم ! من باز جون بگیرم ! مگه میشه ؟! 

آره میشه نشونه ها دارن ردیف میشن .

خدایا تا اینجای راه ممنونَ م ! ولی از اینجا به بعدشــم خودت باید کمکَ م کنی !


چند مدت پیش یه پست رمزی نوشتم و گفتم قراره دوتا کار رو شروع کنم و به گمانم در این اوضاع و احوال خدا داره از اون بالا منو نگاه میکنه و میگه موفق نشدیم که بیاریمت بالا ! پس پاشــو یه نفس عمیق بکشه و یکم اون کار دوست داشتنی رو ببر جلو دیگه ! منم اگه ببینید با بدترین حال دارم نفسام به شماره میوفته  ولی بلند میشم و کارم رو انجام میدم !  خدا اگه میخوای من حالَ م خوب باشه پس خودت وسیله ها رو ردیف کن برام :)) تو میتونی من میدونم ! 

پ ن : سر دردم شدید شده بقدری که خودم نمیفهمم دارم چیکار میکنم !


دلم میخواست میتونستم لباسام رو توی چمدونم جا میکردم و حداقل برای مدتی که روحَ م در عذابِ میرفتم از این شهر ! از این خونه پناه میاوردم توی خونه ای که فقط فقط خودم تنهــام ! جایی که صدای حرف آدما اذیتَ م نکنه ! جایی که مجبور نباشم در خونه رو روی همه باز کنم ! جایی که آدمی نباشه تا بترسه نکنه برای رسیدن به آرامش خودم رو بکشم ! جایی که مامانَ م نباشه تا نبینم چشایی که برای حال مزخرف من داره مثل ابر و بارون میباره ! جایی که نیاز نباشه داد بزنم بگم سرم داره از درد میپوکه حرف نزنید فقط باشید !خدا داغونَ م ! داغون .

پ ن : اگه میخونید نگید آروم باش! چون حال من مثل شیری میمونه توی خواب ناگهانی غرش میکنه ! تنها آرامشش وقتیه که یا خودشو بکشه یا یکی از اطرافیان ! همینقدر حالَ م مزخرفِ ! همینقدر ناآرومم ! فقط توی این ماه منو پیش خداتون هرجوری که دوس دارید !هر جوری که دلتــون میخواد صدا بزنید بگید من خوب شم بگید آرومم کنه بگید نا آروم ! فقط یه جوری پیش خدا دعا کنید هرجوری که هست و میشه !


امروز وقتی بیرون رفتم ترس داشتم عجیب! همش منتظر یه اتفاق عجیب دیگه بودم ! تمام طول راه رو با دعای عهد سپری کردم اینجوری درونَ م آروم بود حداقل ! 

پاطمه پرسید چرا چشمات کبود شده چرا صورتت کاملا خونیه ! گفتم نمیدونم و تو دلم میگفتم کاش یادش بره بپرسه کاش دیگه نگه چرا چون نمیتونم به کسی جواب بدم ! ولی خوشحـالم که داره میره اون رگه های قرمز خونی! امروز بعد از چند هفته خندیدم تازه داشتم حس میکردم خون به مغزم رسیده ! 

تازه نصف راه رو آمده بودم که فهمیدم از تشنگی زیاد داره دهنم خشک میشه !چشام سیاهی رفت و تقریبا نیم خیز شدم سمت بلوار ! پاطمه پشت تلفن داشت حرف میزد ولی نمیدونم چی شد واقعا ! تند تند راه میرفتم که برسم خونه ولی وقتی رسیدم توی خیابون خونمون تازه داشت همچز برام دور و دور و دور تر میشد ! ولی امروز بجای دو ظهر خوابیدن ۱۰صبح خوابیدم و هونصد بار بلند شدم .


پسر فارسی مون پیام داده بود که احوال منو بپرسه ! اولش خیلی بی احساس نمیخواستم جوابش بدم ولی دیدم بی ادبیه !گفت بی معرفت چرا نمیپرسی ! منم حرفش رو کاملا پسندیدم و حرفی نداشتم برای گفتن ! خب خیلی وقت پیش همه دوستی و رفاقت ما تموم شد دلیلی نداشت من بخوام پیام بدم بهش ، پسر توقعات زیادی داشت و من آدم حل کردن مسائل نیستَ م !  

پسر تنها کسی بود که من یک سال تحملش کردم و تحملَ م کرد ! بیشتر به قهر در سر میبردیم تا گل و بلبل بودن ! عید ۹۸ باهم رفتیم بیرون و کلی با ترس و لرز :) ولی کم نذاشت و مدام میگفت پرستش بیا باهم بریم صبحانه بخوریم خب !گفتَ م نه من میلی به صبحانه ندارم ! گفت خب من دلم میخواد خاطره های خوبی جا بمونه ! موند نکه نموند ولی خب ما بیشتر به قهر سر کردیم .

اون خیلی بامعرفتِ به نظرم ! تنها بدیش خواسته های ناهنجارش بود ! و اینکه اصلا نظر منو نمیپرسید کار خودش رو میکرد و سر افکنده برمیگشت میگفت پرستش من شرمنده ام ! ثبت دقایقــی با پسر فارسی ! حیف نمیشه اسمش رو گفت :دی 


همیشه به این فکر میکنم اگه قهوه نبود قرار بود چه به سر من بیاد :) 

دلم میخواست زودتر به وزن ایده آل برسم اینجوری بهتر بود حداقل ! این ۱۵کیلو رو چطوری کم کنم ! (:  آی یه آدم له ! حداقل اگه اون ۴کیلو برنمیگشت الان ۱۰کیلو رو رفته بودیم ! ولی با خودم این تصمیم رو گرفتم که تا ۳۱ اردیبهشت وزنم رو برسونم به نسبتاً ایده آل !

ماه رمضون رو دوس دارم ولی وقتی همه چی بهم میریزه رو نه اصلا نمیپذیرم !


آدمای حسود و پلید هیچوقت به اون چیزی که لایقشونم هست نمیرسن ! چی پیش خودش فکر کرده بود ! بذار فکر کنه مهم نیست ! یک روزی من در پس هیاهوی این شهر اونم به فراموشی میسپارم !

وقتی حالت دگرگون و آشوبه ، اگه اون کسی که انتظارشم نداشتی زنگت بزنه بازم تو برات فرقی نمیکنه ! به گمونم به حس و حال من آگاهِ ! 


دوسال پیش تابستون من کنکوری بودم یه روز گرم تابستونی داشتم درس میخوندم یک آن خواب چشامو گرفت ۴عصر بود خوابیدم ! همش یه ربع خوابیدم و کولر روشن کردم! وقتی بیدار شدم مامان تو حیات خونمون با یه صدای عجیب و وحشتناکی آمد ! گفت همش هفت ماه نیست بابات فوت شده خونمون رو زد من همونجا گفتم من این آدم رو به خدا واگذارش میکنم ! چیزی نگذشت پلیس خبر کردیم آمدن صورت جلسه کردن و یه آدم رو تقریبا با سابقه قبلی شناسایی کردن ! از فامیلای دور مامان بود ! من خیلی اذیت شدم بماند که دیگه درست درسَ م نمیخوندم ! تا امسال ماه رمضون خواهراش آمدن برای رضایت دقیقا همون روزایی که حالَ م اصلا خوب نبود ! گفتم من رضایت نمیدم دنبال رضایت اینجا نیاید خواهشا حرمت بذارید و به خودتون بی حرمتی نکنید ! خلاصه تا دو سه شب پیش مامان و خاله میگفتن پرستش میدونم خیلی اذیت شدی میدونم ضربه خوردی ! ولی بذار برای حال خوب الانت و به آرامش رسیدن خودت رضایت بده گفتم نه اصلا نمیتونم با چنین موضوعی کنار بیام ! تا اینکه پریشب به مامان گفتَ م اصلا دلم نمیخواد رضایت بدم فقط صرفا حالَم خوب بشه فقط ! 

بخشیدمش دقیقا شبایی که حالم خوب نبود ! شما هم اگه کسی در حقتون بدی کرد و جرمش سنگین بود ببخشیدش !البته من یه نفر هست توی زندگیم که ۸سال پیش تمام زندگیمو بهم ریخت ! اون رو نمیبخشم تا نتونستم زندگیمو برگردونم ! گفتم اگه یه روزی همچی مثل سابق شد ! میبخشم و برای آرامش دوباره خودم قرآن میخونم تا بتونم یادم بره چکاری در حقَ م کرد !


با این که این شبا عجیب تو ذوقَ م خوردا ولی ناراحتش نیستم ! مثل چندسال پیش گریه ام نکردم  :)) به گمانـَم بزرگ شدم

اصلا باورم نمیشه چقدر داره همچی روی دور تنـد میره ! اصلا نمیشه فکرشـم کرد ! دارم به این فک میکنم همین دیروز بود که برای مدرسه رفتن ذوق داشتم و همین یسال پیش برای دانشگاه ! عجب عمر گران میگذرد.

خیلـی قبل ترها که هنوز درکی از شبای احیـا نداشتم یه روز یه نفر بهم گفت شب ۲۳ ام خدا نامه یسال زندگیت رو مینویسه و میذاره کنار و بخاطر همینه که میگن این شبا برای هم دعا کنیم که خدا تقدیرمون رو زیبا بنویسـه ! یکی از همون شبا بابام بهم گفت نمیدونم تا ماه رمضون دیگه باشیم یا نَ ! شش ماه بعدش یه شب با پاهای خودش رفت و برنگشت ! یه شب هنوز چند ساعت از تولد دختر ۱۷ ساله اش نگذشته بود رفت و برنگشت ! پسرش رو که انگاری خدا از روی خودش کاربن زده رو دوماد کرد ولی بیشتر از سه ساعت از دومادیش رو ندید ! ولی تمام رفیقای دوران بچگیش رو دید ! تمام اقوام و فامیل رو دید ! حتی همسایه های خونه قدیمیشون تو روستای بابا بزرگ ! از اون سال نزدیک به سه سال میگذره ! آمـدم بنویسَ م که این شبا حتی شده توی ذهنتون یه اشاره به کسایی که میشناسیمشون رو پیش خدا بکنیم ! خدا منتظر تا تلاشهای ما برای خودمون و دیگران رو ببینه ! اول دیگران و بعد خودمـون ! زندگی اینقدرم طولانی نیست حتی اگه هزار سالَ م عمر کنیم هنوزَ م کمه ! پس بیا و دعـا کنیم برای هم برای دل هم ! خدایا خودت حواست به دل چوپیا ، به دل نبات ، به دل آرام ، ح جیمی ، بهامین ، مگی ، دلژین ، بنده خدا ،همراز دل ، ماهی کوچولو ،آنه و تمام دوستای واقعیم باشه ! سرنوشت منو خانوادم رو زیبا بنویس چون ما دلامـون بهم وصله ! خودت هم ردیفش کن من بتونم زندگیم رو بهتر بچرخونَ م و از این حالتی که گاهی حتی وجود مهربون خودت رو هم از یاد میبرم دور بشم ! خدای مهربون حواسته به دل هممون باشه شاید ما بنده های خوبی نباشیم ولی مطمئنَ م تو خدای خوبی هستی


نمیدونم دلیل این دل آروم و خوشحال چیه ؟! 

دقیقـاً دارم به سیل زیاد سوالات ذهنَ م که حجوم آورده فک میکنم ! یکم همچی میتونه سخت باشه ولی اونجوریـام نیست !یه دوست جدید و صادق در دنیای مجازی توی زمینه کـاری که دوست دارم شروع کنم پیدا کردم ! خیلی از بابتش خوشحالـم که بهم انگیزه داد توی حرفاش ! 

ببین من دلم شانسی میخواست !ولی حالا یه گلس و یه قاب جدید میتونه منو همینقدر خوشحال کنه :)) 

خدایا شکر که من حس خوبم داره برمیگرده به وجودم :))

راستی دوستای شیرازی من :)) فیلم جانان رو از دست ندید ! 

بعداً نوشت: وای خداحافظ دختر شیرازی ام معرکه اس! ببنید قطعا این دوتا فیلم خیلی توی حال من تاثیر داشت


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها