توی راه تماما اشک میریختم از اینکه چرا اینقد زندگی به من سخت میگیره چرا اینقدر من در اذیتم چرا اینقدر حال من حاد و بده ؟ اینقــدر علامت سوال تو ذهنم میومد و هر علامت یه اشک میومد پایین هربار میگفتم دختر محکم باش کنارت کلی آدم نشسته با خودشون درموردت چی میگن حالا بعد باز با خودم میگفتم آخه اونا که تو زندگی من نیستن اونا که جای من نیستن پس دلیلی ام نداره بخوان فکری بکنن درمورد من .

فقط میدونم این حال من منو میخواد که حال خودم رو خوب کنم منم که الان واقعا به هر دری میزنم حالم خوب نمیشه آخه چیکار کنم دیگه .

تحت هر شرایطی میخوام رابطه ام رو باهاش کنسل کنم دوست داشتن خوبه ولی من خیلی این وسط مایه گذاشتم و ضرر کـردم و همین چیزاس که الان حال من بده خودشم میدونه من کم بیارم سراغ هیچ احدی نمیرم این مدل منه یا دستم توی جیب خودمه یا کلا با کسی کاری ندارم !

خدا خودش بزرگه اینو میدونم خودش بارها دستامو سفت کشیده بالا و گفته دلت قرص قرص !! ولــی باز من نق نق میکنم بابت همه چیز ؛ گاهی واقعا آدم کم میاره اگه کسی جای منم بود میپوکید .


مشخصات

آخرین جستجو ها